اگر در گذشته تنهایی در زندگی مردم با ابزارهایی و تعاریفی همراه بود که هر کدام به خودی خود یک مولفه به حساب میآمد، اگر یک صندلی لهستانی و مقادیر متعددی کاغذ دستنویس شده و یک میز تحریر پایه چوبی با یک چراغ نیمهسوز سه فتیلهای و یا حتی اندکی برآشفتگی ظاهری همه و همه میتوانست معنی «تنهایی» یک فرد را خوب شناسایی کند، امروزه اما در کمال آراستگی ظاهری و امکانات رفاهی و رفتارهای شاداب و امروزی به نظر میرسد انسان امروز دنیای تنهای خود را در خلوت چند نفره سر میکند. در روزگاران گذشته جوانان « فروغ فرخزاد» و « شاملو» و «هدایت» و « کافکا» و «نصرت رحمانی» میخواندند و تنهایی خود را سر میکردند و امروز جمعهای چند نفره در کافه و چرخ زدن شبانه در فیس بوک و کنجلهشدن گوشه رختخواب و اساماس بازی شبانه جای خود را به آنان داده است.
شاید شعار به غایت بد قواره و بیهویتی باشد که آدمی در روزگار عصر تکنولوژی اینگونه دستاویز حادثههایی میشود که کمتر به آن خو کرده است، اما واقعیت آن است که هر «استاتوس»ی که در فیس بوک منعکس میشود و یا هر چت رومی که برای گذران عمر باز میشود و یا وارونه نشاندادن آنچه که خود شبیه به آن نیستند، به مراتب کشندهتر و عذابآورتر از آن است که آنچه که هستی وانمود کنی و نسبت به آنچه که میخواهی رفتاری را بروز بدهی. تعارف را بگذاریم کنار. «تنهایی» در گذشته یک اتفاق کوچک مثل تمامی احساسات و عواطف مردمان عصر خودش بود. امروز اما «تنهایی» تبدیل به یک بیماری شده است که هر کس به آن دچار شود، دارای چند بعد شخصیت میشود. چون عصر حاضر این امکان را فراهم میکند که فرد در یک لحظه با چند شخصیت خودش را معرفی کند. تصور کنید در چنین جامعهای که هر کس لبخند میزند، اما در درونش بلوایی از « تنهایی» برپاست، بخواهیم خودمان باشیم، چه بلایی سرمان میآید؟ مگر نه اینکه کسانی که فیس بوک را اختراع کردهاند، خوب میدانستند «بی آنکه برای خود یک دشمن بتراشید نمیتوانید ۵۰۰ میلیون دوست پیدا کنید.» برای همین شناخت بجا و درست است که پدیدههای جدید به خودی خود وارد زندگی مردم میشوند و جامعهای که هر روز به دنبال نوعی واپسگرایی است، دستاویز دیگری جز آنچه که جلوی روی خود میبیند، ندارد تا به آن چنگ بزند و به چیزی تظاهر کند که اصلا متعلق به آن نیست. ما کجا و زندگی پر از دروغ دنیای مجازی کجا؟ یک روز که سرانجام همه چیز لو رفت، آن وقت است که بیشتر از قبل تنها میشوید. « تنهایی»ای که شاید دیگر در مقام واژه نگنجد و باید برای آن نمونه بیرونی تعریف کنیم.
تنهایی را ترجیح میدهم…
نیاز به تنهایی در بسیاری از مواقع احساس میشود و من هم شخصی هستم که هم تنهایی را میپسندم و هم در میان جمع بودن را. حتی گاهی در یک جمع احساس تنهایی میکنم و به نوعی همیشه تنهایی خودم را دارم. اصولا همیشه فکر میکنم در تنهایی به چیزهایی میتوان فکر کرد که باعث اتفاقات خوبی در زندگی خواهد شد و من جزو آدمهایی هستم که زمان تنها بودنم بیشتر از بودن در میان جمع است. ساعتها و روزهای تنهایی من با نوشتن، کتاب خواندن و فیلم دیدن پر میشود و امنترین مکان برای لحظههای تنهایی من خانه است و البته اگر قرار باشد به تنهایی سفر کنم طبیعت را انتخاب میکنم. گاهی احساس میکنم اکثر آدمهایی که هر روز از کنارشان رد میشوم، تنها هستند و با خودم فکر میکنم شاید عمدهترین دلیل این تنهایی چیزی نیست جز پیشرفت تکنولوژی، چرا که بیشتر ما آدمها در روز مهمترین کارهایمان را با ایمیل و تلفن انجام میدهیم و ناخودآگاه به مرور زمان تنهاتر از قبل میشویم و یک درونگرایی برای فرد به وجود میآید. این درونگرایی برای من شاید به واسطه کارم بیشتر شده است، چرا که بخشی از کار من نوشتن است و در زمانهایی که در منزل هستم، برای نوشتن داستانهایم به تنهایی نیاز دارم و قسمت اعظم کار من در تنهایی اتفاق میافتد و من همیشه فکر میکنم شاید این تنهاییها باعث شده است که آن زمانهای خاص بیشتر به خودم فکر کنم و به نوعی خودم را بیشتر بشناسم.
تنهایی شاید یه راهه
برای من نوشتن درباره تنهایی شاید کار راحتی باشد. شاید به این دلیل که از سال ۸۰ تنها و دور از خانواده زندگی میکنم. البته این یکی از دلایل اصلی میتواند باشد که میتوانم در این باره راحت بنویسم، ولی به نظر من همه ما تنهاییم. تنهایی در وجود ما نهادینه شده و این نهادینهشدن یعنی از ذات خداوند وجود گرفتن. او هم تنهاست و از روح خودش در ما دمیده. اما حس تنهایی را در ما نگه داشته. تنهایی به نظر من یک پارادوکس است. یک پارادوکس زیبا. شما نگاه کنید بعضی وقتها که فکر میکنید تنهایید، تنها نیستید و بعضی وقتها که فکر میکنید تنها نیستید، تنها هستید. مثال که راحت میتوانید بیاورید. از داخل زندگی خودتان یا کسانی که دور وبرتان است. احتیاجی به مثال آوردن هست؟ آنقدر مثال عینی وجود دارد که من رویم نمیشود چیزی بگویم. تنهایی تجلی یک اتفاق است. یک واقعه، پیشامد، معلول است. علت نیست. علت خودمانیم و تنهایی معلول است. اینجا هم لازم به مثال نیست. شما با کسی قهر میکنید، به هر دلیلی. تنها میشود و تنها میشوید. علت قهر است نه تنهایی! اینکه درست پارادوکس از واژه تنهایی شروع میشود میتواند آنقدر جالب باشد که نگویید و نپرسید… فکر کنید مثلا به جملات قدیمیها. پدربزرگها و مادربرزگهای مرحوم شده و نشده، پدر و مادرهای سن و سالدار که مثلهای قدیمی میگویند، مثل میوه نایابند، همیشه جملات قصاری دارند. جملات قصاری که به دل مینشیند و حالا دارد کمکم به نوستالژی میپیوندد: «تنهایی فقط برای خدا خوب است!» این جملهها را زمانی میشنویم که مثلا فشار میآورند ازدواج کنیم. خبر از تورم و نرخ بالای زندگی و حقوق معوقه و ناراحتی اعصاب و روان و دیدن مسائلی که همه جوره آزاردهنده است ندارند. شاید هم دارند… وقتی میگویی من اوضاعم چنین است و چنان است با خندههایشان میگویند: «زن بگیر، از تنهایی درمیای، زندگیات برکت میگیره.. »پارادوکس را ببینید. زندگی آدم تازمانی که مجرد باشد، برکت ندارد، اما همین که از تنهایی به اصطلاح درمیآیی و مزدوج میشوی، برکت دارد. به این تناقضها خوب دقت کنید. درباره تنهایی هم همین است. خود تنهایی حالا معنا و مفهوم دیگری پیدا کرده، اصلا مگر میشود گفت تنهایی الان روی کره زمین وجود دارد؟ اصلا به همین دور و برتان نگاه کنید. فرض کنید شما هم تنها زندگی میکنید. با این همه فناوری دیجیتال و غیردیجیتال، با تلویزیون و رادیو و ماهواره و اینترنت و فیس بوک و موبایل و خلاصه هر چه که فکرش را بکنید تنها هستید؟ تنها میمانید؟ گیرم کسی پیش شما نباشد… این دیگر خیلی ساده است. تنهایی بین این همه پدیده پارادوکسیکال معنا و مفهومی دارد؟ دقت کنید به این بیت شعر:« دلا خو کن به تنهایی، از تنها بلا خیزد – سعادت آن کسی دارد که از تنها بپرهیزد.» خب همین بیت شعر را با جایگشتهای مختلف بخوانید: «دلا خو کن به تنهایی، از تنها بلا خیزد – سعادت آن کسی دارد که از تنها بپرهیزد.» یا این شکلی: «دلا خو کن به تنهایی، از تنها بلا خیزد – سعادت آن کسی دارد که از تنها بپرهیزد.» میبینید این واژه تنهایی چه ایهام و جناس قویای دارد؟ چقدر پارادوکسیکال است؟ هر کدام معنا و مفهوم خاص خودش را دارد و یک بار میگوید از تنهایی بلا میخیزد و یک بار هم میگوید از تنها نبودن بلا میخیزد. راستی شاید فکر کنید در حین خوابیدن تنها هستید، اما زمانی که خواب میبینید، دیگر تنها نیستید… هستید؟
فقط این را به شما بگویم که به قول آن ترانه معروف: «حرف تنهایی قدیمی، اما تلخ و سینه سوزه، اولین و آخرین حرف، حرف هر روز و هنوزه، تنهایی شاید یه راهه، راهیه تا بینهایت، قصه همیشه تکرار، هجرت و هجرت و هجرت، اما تو این راه که همراه، جز هجوم خار و خس نیست، کسی شاید باشه شاید، کسی که دستاش قفس نیست، قلب تو قلب پرنده، پوستت اما پوست شیر، زندون تنو رها کن، ای پرنده پر بگیر» پر بگیرید و تنها نباشید، چون این روزها دیگر کسی تنها نیست، اما تنهایی میتواند یک راه باشد. نمیتواند؟
موبایل و کامپیوتر معضل جوانهای امروز!
تنهایی در هر فرهنگ و یا حتی در هر خانواده یک جور تعبیر میشود. گاهی برخی افراد از تنهایی لذت میبرند، آنقدر که حتی بودن در جمع آنها را خوشحال نمیکند و متاسفانه در حال حاضر بیشتر جوانهای ما با اینکه در خانوادهای زندگی میکنند که به لحاظ وجود خواهر یا برادر همسال خانواده نسبتا پرجمعیتی هستند، اما باز هم خود را تنها حس کرده و البته از تنهایی لذت میبرند و رفته رفته اسم این قبیل افراد را میتوان آدمهای منزوی گذاشت و دلیل این تنهایی بیشتر به دلیل اختلاف سلیقه و یا رفتارهای فردی آنهاست که حقیقتا نمیتوانند خود را با جمع مطابقت داده و ترجیح میدهند تنها باشند. این در حالی است که احساس تنهایی از سالهای گذشته تا امروز تغییرات زیادی کرده است. شاید اگر به دورانی برگردیم که خانوادهای بچهدار نمیشدند و یا به تعبیری میگفتند اجاق آنها کور است و یا وقتی بچهها ازدواج میکردند و از خانواده جدا میشدند، پدر و مادر با اینکه احساس تنهایی میکردند، اما این احساس مدت زیادی طول نمیکشید و افراد درجه یک خانواده و اقوام و یا حتی همسایهها به نوعی آنها را از تنهایی در میآوردند. اما متاسفانه در سالهای اخیر متوجه این موضوع شدهایم که روز به روز بر تعداد مراکزی که مسئولیت نگهداری سالمندان را بر عهده دارند افزوده میشود و بر تعداد آدمهایی که به هر دلیلی از جمع خانواده جدا شدهاند و دیگر کسی حاضر به پذیرش آنها در خانه نیست، اضافه میشود.
متاسفانه جوانهای ما متوجه این موضوع نیستند که پدر یا مادر آنها زمانی از تمام لذتهای زندگی خود گذشته تا او به مرتبه و رفاه اجتماعی خوبی برسد، فارغ از اینکه روزی همان بچه جواب محبتهای پدر و مادرش را اینگونه میدهد! و متاسفانه این فرهنگ غلطی است که روز به روز رواج بیشتری پیدا میکند. بیشتر جوانهای ما در حال حاضر با معضلی به نام موبایل و کامپیوتر مواجه هستند، وسایلی که آنها را روز به روز بیشتر از خانوادههایشان جدا میکند، در حالی که اکثر روانشناسان معتقدند که لازم است تا خانواده حداقل یک وعده غذایی را با هم میل کنند تا به همین بهانه تبادل نظر و صحبتی بین آنها رد و بدل شود، اما همین پیشرفت تکنولوژی باعث شده است که از خانوادههایشان بیشتر فاصله بگیرند.
دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم، دنیای ارتباطات است. جمعیت کره زمین از سال ۱۹۵۰ تاکنون دو برابر شده است و شهرنشینی و اقتصاد تازه جهانی روابط اجتماعی را متحول کرده است. تلفنهای بیسیم و موبایل، محل کار ما را با همه جنبههای زندگی ما مرتبط کرده است. مذهب دیگر نیازمند محیطی آرام و خلوت برای راز و نیاز نیست، بلکه در مساجد و کلیساهای بزرگی ایجاد میشود که روابط اجتماعی را توسعه میبخشد. طبق گفتههای روزنامه نیویورک تایمز، ما رو به سوی دنیایی در حرکتیم که «تلفنهای همراه، پیجرها و ابزارهای نقل و انتقال اطلاعات، ما را همیشه در دسترس همدیگر قرار میدهد.» اما از نگاهی دیگر میبینیم که کاملا خارج از دسترس همدیگریم. در حقیقت در دنیای مدرن نیاز به تنهایی و خلوت سازنده فراموش شده و ما نیز در این فرآیند رو به فراموششدنیم.
اکنون بیش از پیش، نیاز به تنهایی داریم. تنهابودن به ما این امکان را میدهد تا زندگیهایمان را تنظیم و تعدیل کنیم. به ما شکیبایی، ثبات و توانایی برای برآوردن نیازهایمان اهدا میکند. تنهایی میل ما به اکتشاف و کنجکاوی برای کشف ناشناختهها، فردیت و امید ما به آزادی را دو چندان میکند. به قول روانشناسی اوقات تنهایی سوخت زندگی ما را تامین میکند.
دوست روانشناسی میگفت: «وقتی به صحبتهای بیمارانم در مورد همسر، خانواده یا دوستانشان گوش میدهم، تعجب میکنم که چطور وقتی به آنها وقفه و فرصتی برای تنها بودن داده میشود، احساس قدردانی و سپاس دارند. دقیقا مثل زندانیانی که بدون خواست خود آنها به آنها آزادی و مرخصی مشروط داده میشود، تصور میکنند که آزادی برایشان هدیهای دلپذیر و با ارزش است. از اینرو، وقتی فکر کنند که حتی نمیتوانند یک روز را هم به تنهایی استراحت کنند، بسیار ناراحت میشوند و این احتمالا بزرگترین اشتباه ما در طریقه نگرش به مقوله تنهایی است. دقیقا مثل نیاز و علاقه ما به غذا که به طریق مختلف تامین و ارضا میشود، به تنهایی هم میتوان به طرق مختلف دست پیدا کرد، در جمع دوستان، در اجتماعات پر رفت و آمد، در خواب و… برای تنها بودن حتما نیاز به سکوت و آرامش نیست، میتوان آن را در اتاقی که تعداد زیادی مشغول حرفزدن هستند هم پیدا کرد، میتوان آن را هنگام نماز و راز و نیاز با پروردگار، در طبیعت، در یک عمل خلاقانه، پشت میز کامپیوتر و… پیدا کرد.»
یکی از چیزهایی که در ادیان مختلف به آن اشاره شده و هرکدام به نحوی به آن پرداختهاند، مسئله راز و نیاز با پروردگار در لحظات تنهایی است. در همان لحظاتی که بیرودربایستی مقابل خود و خدایت نشستهای بیهیچ حجابی و داری اعمالت را زیرورو میکنی. ممکن است در اینجا این سوال به وجود بیاید که خب نقطه اشتراک جستوجوی پروردگار و جستوجوی خلوت و تنهایی در چیست؟ احتمالا این سادهترین جوابی است که میتوان برای این سوال در نظر گرفت. رابطه فرد با پروردگار تنها راهحل پارادوکس تنهایی و وابستگی است.
معمولا گفته میشود که تفکر و تامل یکی از بهترین راهها برای دستیابی به آرامش فکری است و به همین خاطر است که سفرهایی که بشر برای رسیدن به حقیقت و رستگاری میپیماید، همه به تنهایی انجام گرفتهاند. زیارتهای مذهبی هنوز هم مثل گذشته انجام میشوند، اما کوتاهتر از قبل هستند. البته این اقامتهای کوتاه مدت در مکانهای مذهبی قابل مقایسه با سفرهای چندین و چند ماهه سابق به سمت زیارتگاهها نیست. در واقع میتوان گفت نوع تلاش برای سیر و سلوک تا رسیدن به خداوند هم تغییراتی اساسی کرده، همان طوری که فلسفه تنها شدن و تنهایی تغییر یافته.
منبع: مقالات کانون مشاوران ایران
بازدید:۵۲۳۹۵۱