امروز : دوشنبه ۱۴۰۲/۱۱/۲ می باشد.

توجه به احساسات کودک

توجه به احساسات کودک

توجه به احساسات کودک

کودکان به محض آنکه دریابند چه انتظاری از آنها می‌رود، و بویژه به‌مجرد آنکه به تردد خاطر و دودلی والدین خود پی برند از همکاری امتناع می‌ورزند و جدال با پدر و مادر را آشکارا یا پنهانی آغاز می‌کنند.

و این حالت را تا به آنجا- شاید ماه‌ها- ادامه می‌دهند که والدین به عقل آیند و در آموزش فرزند جدی‌تر باشند و مثلا بر پسر خود فریاد بزنند که: «دیگر بس است. بحدکافی سربسر هم گذاشته‌ایم. تو دیگر یک پسر گنده شده‌ای، پسرهای بزرگ و مردها اینطور عمل می‌کنند. تو هم مثل یک پسر بزرگ هم مثل یک پسر بزرگ عمل کن.»
شگفت‌انگیز و باورناکردنی است که چگونه یک فرزند دو سال و نیم یا سه ساله، پس از یک سال یکدندگی و لجباری، وقتی می‌بیند که والدین او چنان شهامتی پیدا کرده‌اند که برای وی رهبران مصمم و جدی باشند، یکباره به فرمانشان گوش می‌دهند و آغاز به همکاری می‌کنند.
پدران و مادران حتما نباید یک سال تمام را از دست بدهند و یا پیوسته با خشم و رنجش خود را بیازارند. نکته اصلی در این پاره از مبحث آن است که طبیعت بر اساس رهبری والدین انگشت می‌گذارد و از آن به عنوان وسیله‌ای موثر برای آموزش کودک بهره می‌برد. اگر والدین قدرت رهبری خود را به کار برند، کودک در مرحله مناسب پیشرفت از آنان پیروی خواهد کرد. و مهم‌تر آنکه پدر و مادر ناگزیر نیستند تحمیل‌کننده، خشمگین و یا حتی کج خلق باشند. آنها می‌توانند، مشروط بر آنکه از آغاز حفظ تعادل را از دست ندهند، با شیوه‌ای که از شادابی و آسودگی و مهر و شجاعت اثر پذیرفته باشد، تسلط خود را در کار رهبری مورد بهره‌وری قرار دهند. آنچه والدین را کفری می‌کند این است که صرفا به دست یک موجود ناتوان دچار عجز شوند.

روش‌های دیگری برای مسلط شدن بر کودکان وجود دارد. اگر باید کاری انجام دهند، مثل اینکه سر میز غذا حاضر شوند، از آنها نپرسید که آیا مایل به انجام آنکار هستند زیرا که آمادگی آن را دارند که «نه» بگویند و بعد به بحث و لجبازی بپردازند. اگر می‌دانید که قادر نیستید آنها را به انجام کاری وادارید، مانند آنکه مجبورشان کنید غذایی را که دوست ندارند تا به آخر بخورند، هرگز نگویید باید این کار را انجام دهند، زیرا که با چنین بیانی برای خود دامی می‌گسترانید. از راه دور به کودک یک ساله برای نفی عمل «نه! نه!» مگویید، چه آنکه در این حال او را بین دوراهی تسلیم یا مبارزه‌طلبی قرار می‌دهید. به جای آن، کودک را از آن محیط دور سازید. سعی کنید تا جایی که می‌توانید حس و درونیات او را مورد توجه قرار دهید و او را به خوبی درک کنید. این فکر را از خود دور کنید که کودک شما در سنی است که خیلی از موارد را متوجه نمی‌شود؛ پس بهتر است که بدانید او به خوبی خیلی از مسائل را می‌فهمد، ولی نظر به سن پایینش نمی‌تواند عکس‌العمل نشان دهد.
شاید به نظرتان عجیب می‌آید که ضمن بحث از محبت و مهربانی، این همه تاکید بر اجتناب از کشمکش و تضاد و برخورد می‌شود. واقعیت آن است که در بیشتر خانواده‌ها مسئله، کمبود عشق و علاقه نیست، بلکه از میان بردن عشق و محبت موجود- در والدین و کودکان- از طریق جدال‌ها و برخورداهای بیمورد و بیهوده است.
در قرون گذشته کاستگی محبت و مهربانی بین افراد خانواده به سبب تکبیر و تفرعن والدین و امتناع آنها از پذیرفتن احساسات و فردیت فرزندانشان بود، اما در زمان ما این امر بیشتر به علت آن است که پدران و مادران از بکار بردن نیروی رهبری خویش بیمنا کند.احساسات کودک
در این مبحث، با نکاتی که گفته شد شاید این تصور پیش آید که با بکار بستن چیرگی و تسلط والدین می‌توان از کشمکش و برخورد کودکان دوری گزید. و حال آنکه چنین نیست. بهترین تدبیرها که به کار گرفته شود، تنها از میزان برخورد کودک با پدر یا مادر خواهد کاشت و هرگز نمی‌توان بکلی آن را از میان برداشت. تنها این را باید بگویم که والدین می‌توانند از گسترش و دامن زدن به این تضادها که بعدا موجب لجاجت و گردنکشی کودک می‌شود، اجتناب ورزند. سعی کنید بیشترین تمرکز خود را روی آرامش خرج کنید. یعنی محیطی برای او فراهم کنید که خالی از هرگونه بحث، مشاجره، سروصدا و… باشد تا او بتواند به خوبی رشد و به وسیله این آرامش بتواند لحظات خوب و روانی را در کنار شما تجربه کند. توجه داشته باشید که هرگونه بحث و مشاجره و خدای ناکرده به کار بردن الفاظ بد در مقابل کودک، به مرور زمان افکار او را به هم ریخته و باعث می‌شود در آینده‌ای نه‌چندان دور کودکی پرخاشگر داشته باشید و این نارضایتی شما را به همراه خواهد داشت.

در اینجا لازم است که از جنبه دیگر تشویق به ابراز محبت نیز به کوتاهی سخن رود و آن مشکل خاص کودک نخست و یا یکتا فرزند است. اکثریت نخست زادگان نسبت به فرزندان دیگر خانواده افرادی خونگرم و انسان دوست می‌شوند. در واقع، گروه کثیری از آنان مشاغلی چون پزشکی، پرستاری، مددکاری اجتماعی، تدریس، علوم الهی و دیگر حرفه‌ها را که در آنها کمک به همنوع محور کار است انتخاب می‌کنند. اما عده قلیلی از فرزندان اول و یا تنها فرزندان در نتیجه توجه و مراقبت افراطی و ترس و نگرانی بیش از حد درباره آنها افرادی منزوی و تکرو بار می‌آیند. والدینی که خود با آرزوهایی بزرگ سالیان عمر را پشت سر نهاده‌اند طبعا از برای فرزندان خویش نیز آرزوهای بزرگی درسر می‌پرورانند و فرزندان نخست در مرکزیت اینگونه اندیشه‌ها و ایده‌ها قرار می‌گیرند. آنچه را که والدین در پرتو خصوصیات شخصیت نیک یا تلاش و کوشش بدان‌ها دست یافته‌اند، فرزندان نخست نیز ناگزیر از دست یافتن به همان کامیابی‌ها هستند. و هرچه را که والدین با وجود سعی و تلاش خویش نتوانسته‌اند به دست آورند، نخست زادگان باید بکوشند تا به آنها دست یابند و ناکامیابی پدر و مادر را به پیروزی بدل کنند. هر اشتباهی که والدین مرتکب شده‌اند، بیمناکشان می‌سازد که مبادا فرزندان نخست نیز دچار همان خطا شوند.
این چنین والدین با وجدان، نسبت به فرزندان دوم خویش بسیار ساده‌تر رفتار می‌کنند و در مورد آنان وقتی نگرانی بدل راه می‌دهند که باید نگران باشند، هنگامی به اصلاح آنها می‌پردازند که واقعا به بیراهه می‌روند، و وقتی به آنها محبت می‌ورزوند که سزاوارند. که بی‌جهت از کاهی کوهی نمی‌سازند و هنگامی که کودکان با شادمانی و بی‌آزاری سرگرم کار خویشند سروصدا و قیل و قال راه نمی‌اندازند و در کار آنان دخالت نمی‌کنند.احساسات کودک
از این رو کودکان دوم در اعمال و احساسات خود مستقل‌تر بار می‌آیند و چون توجهی ببینند بدان بی‌اعتنا نمی‌شوند. آنها در اندیشه آن نیستند که مردم درباره آنها چه فکر می‌کنند و هرگاه نیاز به توجه و محبت پیدا کنند بسادگی رو به سوی یکی از اعضای خانواده یا دوستان می‌آورند. اگر از معاشرت و مصاحبت کسی لذت ببرند، خود را از او دور نمی‌سازند.
فرزند اول، اگر دختری باشد که دائم به دنبال جیغ و گریه در آغوش پدر و مادر جای گرفته، در برابر مردم، آشنا یا ناآشنا، حالت دفاعی پیدا می‌کند، می‌ترسد که به سمت آنها برود و بیمناک است که آنها به سوی او بیایند. با این همه بشکلی متناقص در وجود خود نیازی آتشین به توجه و محبت دیگران حس می‌کند. بدون شک چنین فردی هم می‌تواند محبت کند و هم آنکه یارای آن را دارد که محبوب باشد نهایت آنکه از ابراز محبت خود بیم دارد و از طلب محبت نیز وحشت، از این رو به دیگر مردم پشت می‌کند و هر بار در میان جمع قرار می‌گیرد، ناامیدتر و ناامیدتر می‌شود.
البته آسان است که به پدر و مادر جوان گفته شود: «بت بچه اول هیجان و دلهره را از خود دور کنید. آرام باشید. بگذارید تا بحال خودش بزرگ شود» اما از این گفته چیزی حاصل نمی‌شود و مثل آن می‌ماند به کسی که نخستین بار می‌خواهد اسب سواری یا رانندگی کند گفته شود آرام باشد و هیجان‌زده نشود.
بدیهی است که هرگاه فرزند اول را بجایی ببریم که با دیگر کودکان همسن و سال خود بازی کند و همبازی‌هایی پیرامون خود ببینند بسیار سودمند خواهد بود. و این کار اگر با راه افتادن طفل و پیش از آنکه وی به مرحله خود آگاهی برسد آغاز شود سودی بیشتر ببار خواهد آورد. در مورد فرزند نخست بهتر آن است که همین که به سن سه سالگی رسید ویرا در صورت امکان بکودکستان بفرستیم والا عاقلانه است که پدر و مادر تا آنجا که می‌توانند در را بروی کودکان همسایه باز بگذارند و یا کودک خویش را به جمع کودکان دیگر نزدیک سازند.
امیدوارم هیچ یک از این تحلیل‌ها و پندها موجب آن نود که درجه‌ای از لذت همنشینی شما و فرزندانتان کاسته گردد و کودکانتان را برای آنکه لوس و از خودراضی نشوند از خود دور کنید. زیرا که محیط گرم خانوادگی و با هم بودن و با هم زیستن عنصر اصلی محبت و بهترین وسیله برای فزودن آن است.

منبع: کودک و نوجوان

بازدید:۴۱۲۳۶۵

رتبه مقاله درگوگل:3-Stars

ارسال نظرات

پاسخی بگذارید

*