پدر بزرگ من متولد سال دمپختکی بود، درست بعد از جنگ جهانی اول، همان سالی که در آغاز زمستانش قحطی و وبا گریبانگیر تهران و بعد هم زنجان و آذربایجان و کردستان شد. راهها ناامن شدند، گرسنگی بیداد کرد، محصولات کشاورزی یا احتکار شدند یا آن قدر گران فروخته شدند که کسی توان خریدش را نداشت و سرمای زمستان با خودش آنفولانزای غریب و تیفوس آورد به شمال و جنوب ایران.
پدربزرگم را در آغوش مادر مردهاش پیدا کردند، از گرسنگی و تب و سرما مرده بود و تنها دخترش هم کنارش پیچیده در لحافی سرد، نفس آخر را میکشید. اما نوزاد زنده ماند، ماند تا داستان قحطی آذربایجان را برایم بگوید، از مردمی که اسب را زیر پای صاحبش تکه تکه میکردند و موش و گربه غذای خوششان بود. از نان برایم بگوید که تا سالهای سال از آرد استخوان حیوانات مرده و پودر هسته خرما و حتی خاک سفید درست میشد و تلخ و بد طعم بود و حتی مردمی را که ساعتها برایش توی صف ایستاده بودند به کشتن میداد. سالهای بعد از جنگ جهانی، سالهای سیاه مردم ایران بود، چرا و چطورش را اگر بخواهم نقب بزنم، باید هزار صفحه بنویسم. فقط میچرخم و با خودم میجنگم که آن سیاهترین تصویرها را توی نوشتهام نیاورم، که مثل همیشه پر از امید بنویسم و قلمم روی کاغذ نقش سیاهی نکشد… توی تقویم تاریخ نمیدانم چرا، شروعش ۱۴ بهمن است، شاید فقط یادآوری آن چهار سال رنج است یا بزرگداشت آدمهای گرسنه در زمستان ۱۲۹۵ شمسی تا بهار ۱۲۹۸٫
۱- خبر اول نشریه رعد؛ ۸ بهمن ۱۲۹۶شمسی
اوضاع شهر قم به لحاظ مواد غذایی بسیار اسفناک است، بیش از ۵۰ نفر به علت ابتلا به گرسنگی و سرما جان خود را از دست دادهاند و شماری از آنان دفن شدهاند. شماری از مردم چیزی جز خون گوسفند برای خوردن ندارند.
۲- قحط و غلای سال ۱۲۹۶ (شمسی) و دو ماهه بهار سال ۱۲۹۷، نتیجه پنج سال خشکسالی و تاخت و تاز قشون اجنبی در سرتاسر خاک ایران بود که مایه زراعتی را در تمام این مملکت به مرور تحلیل برده و ته انبارها و ذخیرههای شخصی و عمومی را بالمرّه (کاملا)… سال قبل ۱۲۹۵هم به قدری خشکی و کمبارانی در این مملکت وجود داشت که غالبا زارعین به اندازه بذر هم برداشت نکردند. اختلال روسیه و گرسنگی خود اهالی آن مملکت و جنگهای بینالمللی که در تمام حدود ایران به منتها درجه شدت در کار بود، توسل به هر همسایه را غیرممکن میکرد. در تمام مدت کابینه علاءالسلطنه و یک قسمت از زمامداری عینالدوله، نانی که یک من چهار، پنج قران برای دولت تمام میشد، از قرار یک من دو هزار و دو عباسی به فروش رفت، بعد هم که گندم تمام شده یقین کردند که دیگر نمیتوان با نان مردم را سیر کرد، قیمت آن را به چهار قران و سه عباسی ترقی داده، دمپخت را به جای نان یک من سی و دو شاهی یعنی نصف قیمت واقعی آن برای مردم تدارک کردند. فراوانی دم پخت را هم در کابینه مستوفیالممالک همه کس در نظر دارد…
۳- تاریخ میگوید درست قبل از سال دمپختکی، در جنگ جهانی اول ۱۰ میلیون نفر در جهان کشته شدند، زیر آوار ماندند، تیر خوردند یا چه میدانم بمب روی سرشان افتاد، اما مرگ و میر واقعی درست بعد از جنگ در ایران اتفاق افتاد، وقتی حدود ۴۰ درصد مردم ایران از گرسنگی، فقر، کمبود دارو، کمبود امکانات بهداشتی و وبا و تیفوس و آنفولانزا مردند یا به سلامتی همدیگر را به خاطر یک لقمه نان کشتند. این وسط ایران که صحنه تاخت و تاز روس و انگلیس بود، از سال ۱۲۹۳ داشت حلوا حلوا میشد، خواربار و غلاتش را به قشون انگلیسی داده بود و خشکسالی و قحطی و کمبود باران باعث نابودی کشاورزی و دامداریاش شده بود، هندیهای قشون انگلیس با خودشان آنفولانزا به شیراز آورده بودند و در غرب و شمالش، تیفوس همهگیر شده بود. میگویند در این کش و قوس همه کشورهای اطراف از جمله هند و بینالنهرین یا عراق امروز و اهالی سفارتهای فرانسه و حتی آمریکاییها خواستند غلات و غذا وارد ایران کنند، اما خدا میداند انگلیسیها چرا مانع شدند و مصیبت را به فاجعهای تبدیل کردند که در تاریخ مانند نداشت، قیمتها عجیب و غریب شدند، غذا نایاب شد و مردم اول گوشت الاغ و سگ خوردند، بعد ریشه درخت و علف، جوری که در انتخابات دوره چهارم مجلس در ۱۹۱۷ معلوم شد جمعیت همین طهران خودمان از ۴۰۰ هزار نفر به ۲۰۰ هزار نفر کاهش پیدا کرده است… لعنت خدا بر شیطون.
۴- قیمت مواد خوراکی قبل و بعد از جنگ جهانی اول در ایران:
یک کله قند: قیمت قبل از جنگ: پنج ریال، قیمت بعد از جنگ: ۳۰ ریال
چای یک گروانکه پنج سیر: قیمت قبل از جنگ: ۵/۲ ریال، قیمت بعد از جنگ؛ ۴۰ ریال
برنج رسمی یک من تبریزی: قیمت قبل از جنگ: سه ریال ، قیمت بعد از جنگ: ۲۸ ریال
روغن یک من تبریزی: قبل از جنگ: هفت ریال، بعد از جنگ: ۲۸ ریال
۵- میگویند نخست وزیر ایران مستوفیالممالک، باعث و بانی پخت همان دمپختکها، واقعا تلاش کرد که جلوی احتکار غلات و خصوصا گندم را بگیرد، حتی با پول دولتی گندم این محتکران را خرید و بین مردم تقسیم کرد، اما احمدشاه و خیلی از ایل و تبارش هنوز در انبارشان گندم داشتند، ولی از ترس گرسنه ماندن یا حرص مال حاضر نبودند از خیر انبارشان بگذرند. این وسط البته آدمهایی مثل کیخسرو شاهرخ که از طرف دولت مامور خرید آرد و غله بودند هم پیدا میشدند که با دوز و کلک انبار آرد را باز کنند و کمی و فقط کمی مردم را سیر کنند.
میگویند شاهرخ به احمدشاه گفته بود آن روز که قسم به حفاظت حقوق و آسایش مردم ایران خوردی، عرق پیشانیات را با دستمالی پاک کردی که امروز گواه قسم توست، همین هم هست که مردم دارند از گرسنگی میمیرند، به خاطر قسم و حرف دروغ تو… ای بابا.
۶- دیگر اینجا بود که سفارتخانههای فرنگی و مردم باسوادتر و عدهای از اهالی دولت سعی کردند خبر اتفاقات ایران را به همه دنیا مخابره کنند، مثل جفری کفری کاردار سفارت آمریکا، که در شروع زمستان ۱۲۹۶، برای وزارت خارجه کشورش نوشت: مفتخرا به اطلاع میرسانم؛ تامین آذوقه در تهران به علت کمبود همه اقلام مواد غذایی بالاخص گندم و برنج، یونجه، کاه، اکنون به بحران مهمی تبدیل میشود. قیمتها به طرز خارقالعادهای افزایش یافته و مردم تنگدست تحت فشار هستند. مردم ساعتها در صف نانوایی میایستند تا نانی با کیفیت بد به بهای گزاف خریداری نمایند. نانوایان از جو و غلات دیگر به جای گندم در تهیه نان استفاده میکنند.
۷- خیلی خب، بعضیها میگویند محروم کردن مردم ایران از واردات گندم و غلات، تقصیر روسها بود که تمام غلات و محصولات کشاورزی شمال و شمال غرب را یا بردند یا ویران کردند و سوزاندند. بعضیها هم میگویند تقصیر انگلیسیها بود که بوی نفت ایران به مشامشان رسیده بود و نمیخواستند کمک کشورهای دیگر باعث نفوذ آنها در ایران شود و نفت را از چنگ پارلمان بریتانیا در بیاورد. بعضیها دیگر هم میگویند در جنگ که ایران محل تاخت و تاز و رفت وآمد قدرتها بود، درآمدهای گمرکی تقریبا از بین رفت، چیزی هم به نام صادرات نفتی نبود و کشت و زرع به خاطر جنگ و خشکسالی از بین رفت، حتی وامی که دولت ایران تقاضا کرد، به عنوان بدهی به بانک شاهنشاهی ضبط میشد و کار به جایی رسید که دولت میخواست جواهرات سلطتنی را که امروز پشتوانه مالی ریال است، بفروشد یا گرو بگذارد.
نامههای زیادی هم بین کالدول سفیر آمریکا در ایران و وزارت خارجه آمریکا رد و بدل شد برای گروگذاری جواهرات، اما عملا اتفاقی نیفتاد، چون آن جور که بعضیهای آخر میگویند، دولت قجری عرضه نجات مردمش را نداشت.
۸- نامهای که کالدول، در مرسولهای تحت عنوان فقر و مصیبت در ایران، در چهارم اکتبر ۱۹۱۷ نوشت: مفتخرا به عرض میرساند کمبود مواد غذایی به ویژه نان و گندم در سراسر ایران به ویژه نواحی شمالی و تهران و اطراف چنان پردامنه است که هماکنون پیش از آغاز زمستان محرومیت و مشقت مردم آغاز شده است، تردیدی نیست که امسال زمستان مرگ و گرسنگی مضاعف خواهد بود…
۹- بعدها وقتی بارانهای ۱۲۹۸ شمسی، یا همان ۱۹۱۹ میلادی، باعث رونق کشت و زرع شد و بالاخره گندم و جو صدقهای هم وارد ایران شد، آدمهایی مثل محمدعلی جمالزاده، نویسنده و اهل سیاست یا میرزا خلیلخان ثقفی اعلمالدوله) طبیب دربار، در خاطراتشان از قحطی و بیماریهای سالهای دور نوشتند، یا از آن قابلمههای دمپختک که مردمی مثل مستوفیالممالک باعث و بانیاش بودند، یا از نانواییهای دولتی با آرد صدقهایشان، تلگرافخانههای مشهد و قم که دارو هم توزیع میکردند یا اتاقهایی که برای سرپناه فقیران شهرهای مختلف درست و راست شدند، هرچند به قول جردن، بانی کالج البرز وقتی زنان کودکشان را رها میکنند، دیگر کاری نمیشود کرد… لابد به جز نگاهکردن.
۱۰- جنگ اول جهانی در آستانه اتمام بود که در دل شبی تاریک و هولناک سه سوار ترسناک که هر کدام شمشیر و شلاقی به بر داشتند، به آرامی از دیوارهای شهر عبور کردند و به آن وارد شدند. یک سوار نامش قحطی دیگری آنفولانزای اسپانیایی و آخری وبا بود. طبقات فقیر، پیر و جوان، همچون برگ پاییزی در برابر حمله این سواران بیرحم فرو میریختند. هیچ غذایی پیدا نمیشد، مردم مجبور بودند هرچه را که میتوانستند بجوند و بخورند. به زودی گربه و سگ و کلاغ را نمیشد یافت. حتی موشها نسلشان بر افتاده بود. برگ، علف و ریشه گیاه را مانند نان و گوشت معامله میکردند.
۱۱- شاهنامه آخرش خوش است، خوشتر از روزهای سال دمپختکی که میگویند ملکالشعرای بهار برایش شعر گفت و حسامالسلطنه تصنیفش را ساخت و احمد شاه هم به تریشه قبایش برخورد. خب بالاخره قحطی از ایران رفت، وبا و تیفوس و آن همه مرض درمان شد، اما نشد که همه چیز میزان شود، حالا که فکر میکنم، یادم میآید وقتی زمستان میشد و برف توی حیاط مینشست، مامان دمپختک خوشمزهای میپخت که فقط پلو داشت و زردچوبه و پیاز داغ و باقلا، ما هم با خوشحالی تا خرتناق میخوردیم و پدربزرگم با خنده نگاهمان میکرد و میگفت: کاسه رو سوراخ کنین بندازین گردنتون، ای قحطیزدههای من. یادش بخیر.
منبع: مقالات کانون مشاوران ایران
بازدید:۶۲۵۱۳۲