امروز : دوشنبه ۱۴۰۲/۱۱/۲ می باشد.

بسته شدن گیسوان دختر خائن به اسبی سرکش

بسته شدن گیسوان دختر خائن به اسبی سرکش

این که در دهه‌های پیش و چه بسا در قرن‌های پیش بر این آب و خاک چه گذشت را تا حدود زیادی در کتاب‌های درسی‌مان نیز خوانده‌ایم، ولی هستند مسائل مهمی که هنوز موشکافانه به آنها دقت نشده و یا در بسیاری از محافل به زبان آورده نشده‌اند و می‌توانیم خودمان با موشکافی و ریزبینی بیشتر به آنها دست یابیم. همانطور که می‌دانید تاریخ برای ما سراسر تجربه است و خواندن کتاب‌ها، مقالات و حتی نوشته‌های به ظاهر پیش پا افتاده تاریخی، می‌تواند دید ما را نسبت به زندگی روشن‌تر کند و تجربیات ما را افزون‌تر کند.

واگذاری تاج و تخت پیش از مرگ

انگار حتما یک جای کار باید خراب باشد. یعنی نمی‌شود یک شاهی، حاکمی یا فرمانروایی را پیدا کرد که یک جای کارش خراب نباشد؟ مثل این که قدرت که پیدا می‌کنند، یک چیزی‌شان می‌شود. مغزشان مثلا تکان می‌خورد. در دوره ساسانی همین اردشیر بابکان را ببینید!

اردشیر بابکان کلی کارهای خوب کرد. حالا شاید بعضی از کارهای خوبش الان به چشم نیاید و چه بسا بد هم تعبیر شود، اما اگر خودمان را به جای او بگذاریم و چشممان را ببندیم و سفری به آن دوره بکنیم، می‌بینیم کارهای خوبی بوده. در زمان او شهرهای بزرگ و مهمی ساخته شد. در تاریخ نوشته‌اند که او ساخت، حالا گیریم به فرمان او ساخته شده باشد و دیگران ساخته باشند. شاید قشنگ‌ترین کارش این بود که قبل از پایان عمرش تاج و تختش را به پسرش بخشید و خودش کناره گرفت. حالا فکر کنید در کشوری که خیلی وقت‌ها پسری، پدرش را به خاطر تاج و تخت کشته یا پدری پسرش را، این کار چقدر قشنگ است! بله من هم بیشتر خوشحال می‌شدم اگر این تاج و تخت را به کسی دیگر می‌داد یا حتی انتخابات برگزار می‌کرد و به هر کی رأی بیشتری می‌آورد می‌داد، ولی می‌دانیم که چنین چیزی ممکن نبود. همین که یک نفر توانسته از خیر قدرت بگذرد و تاج و تختش را ولو به پسر خودش واگذار کرده، کم چیزی نیست.

یکی دیگر از کارهایش به ارتش و امور نظامی مربوط می‌شود. در دوره اشکانیان ایران ارتش منظمی نداشت. اشکانیان بیشتر مردمانی جنگاور بودند، اما ارتش منظمی نداشتند. هر وقت نیاز پیدا می‌شد، مردم را از شهر و روستا جمع می‌کردند و به جنگ می‌رفتند. در زمان اردشیر به سبک دوره هخامنشیان ایران صاحب ارتش منظمی شد. همین جا یکی از آن اتفاق‌هایی افتاد که نباید می‌افتاد. اردشیر نه‌تنها ارتش ساخت، که در همان ارتش سپاهی برای خودش ساخت با نام «سپاه جاویدان». سپاه جاویدان ارتشیان معمولی نبودند، بلکه گروهی از فداییان اردشیر بودند. کسانی بودند که حاضر بودند خود را فدای اردشیر کنند. این ارتش توانست در دوره خودش به خوبی در مقابل رومیان بایستد و حتی چند شهر ایران را از آنان باز پس بگیرد و ایران را گسترش بدهد.

 

دین‌داری اجباری

اردشیر بابکان از تبار موبدان و روحانیان زرتشتی بود. خیلی طبیعی بود که پس از به قدرت رسیدن، هوای زرتشتیان را بیشتر داشته باشد و یا حتی دین زرتشتی را دین اصلی مردم ایران اعلام کند. چه در دوره هخامنشیان و چه در دوره اشکانیان مردم دین اجباری نداشتند.

در دوره‌هایی ممکن بود که شاهی به دینی بیشتر گرایش نشان داده باشد، اما اجباری در کار نبود و هر کس در دین خود آزاد بود. در دوره اردشیر بابکان، نه‌تنها دین زرتشتی دین رسمی اعلام شد که شاه نیز مقامی مذهبی پیدا کرد. در واقع یک شاه ساسانی دارای سه مقام بود؛ مقام سیاسی به‌عنوان شاه، مقام دینی به عنوان موبد و مقام نظامی به عنوان فرمانده ارتش.

تا اینجای کار ایراد چندانی نمی‌شود گرفت. بالاخره طرف آمده شاه شده و از او انتظار نمی‌رود که دین و مذهبش را کنار بگذارد و یک‌باره چیز دیگری بشود. اما او یک کار دیگر هم کرد که نمی‌شود آن را پذیرفت. او نه‌تنها دین زرتشتی را دین رسمی اعلام کرد، دین‌های دیگر را نیز ممنوع کرد. معنی دیگر این حکم این است که همه باید زرتشتی باشند!

بسیاری از مردم زرتشتی بودند و دین زرتشت در ایران گسترش یافته بود. برای همین مقاومتی در کار نبود و بسیاری از مردم زود این موضوع را پذیرفتند، اما رفته رفته سخت‌گیری‌های روحانیان زرتشتی به جایی رسید که صدای مردم در آمد. در گوشه و کنار ایران مردم زیادی از دین زرتشت دل‌خوش نبودند و چه بسا در دل به آیین دیگری بودند. این کار اردشیر نه‌تنها کار درستی نبود که به نفع دین زرتشت نیز تمام نشد و باعث از دست رفتن محبوبیت این دین در ایران شد.

 

مانی نقاش، مانی پیامبر

سال‌های آخر پادشاهی اردشیر، در حالی که او و بزرگان دین زرتشتی فکر می‌کردند با اجبار همه را دین‌دار کرده‌اند، مردی ظهور کرد با دینی تازه که مانی نام داشت. مانی نقاشی ماهر بود و مردم را به چیزی غیر از آن چه حکومت می‌خواست دعوت می‌کرد. شاید اول او را جدی نگرفتند، اما در مدتی کوتاه دینش از اروپا گرفته تا هند و چین پیروانی پیدا کرد. مانی در ایران با مخالفت‌های بسیاری روبه‌رو شد و از ایران رفت.

وقتی شاپور اول پسر اردشیر بر تخت پادشاهی نشست، مانی به ایران بازگشت. او به تبلیغ دین خود پرداخت و موفق شد برادر شاه را به دین خود در آورد و راهی به کاخ باز کند. مانی کوشش می‌کرد که مانویت را جانشین دین زرتشتی کند و مانویت دین رسمی ایران اعلام شود. تا مدتی، هم مانی در کاخ بود و هم بزرگ زرتشتیان. شاپور اول، هم دل در گروه مانی داشت و هم می‌خواست به راه و رسم پیشینیان وفادار بماند. بعضی گفته‌اند که حمایت از مانی کاری سیاسی بوده و شاپور می‌خواسته با این کار مردمان شرق را که مانوی بودند، با خود همراه کند و خطر آنان را کم کند. هرچه باشد، این کار را می‌توان ستود.

 

مجازات خائنی که به سپاه ایران خدمت کرد

بخش زیادی از عمر شاپور در جنگ گذشت. بعضی از این جنگ‌ها برای سرکوب اقوام و کشورهایی بود که چشم به خاک ایران داشتند و حمله می‌کردند و بخشی نیز به خاطر پس گرفتن سرزمین‌هایی بود که رومیان در گذشته به چنگ آورده بودند. او سرزمین‌های بسیاری را از رومیان گرفت و مرزهای ایران را گسترش داد و چند بار با رومیان درگیر شد و با موفقیت از آن درگیری‌ها بیرون آمد. در یکی از این نبردها امپراتور روم با ۷۰ هزار رومی به سپاه شاپور حمله کردند. شاپور تدبیری اندیشید و سپاه روم را به محاصره در آورد و همه را به اسارت گرفت. او اسیران را با خود به خوزستان کنونی برد و آنان را به کارهای عمرانی واداشت، چنان که گفته‌اند برخی از سدها و پل‌هایی را که آن رومیان ساخته‌اند، هنوز پابرجاست.

همیشه اما بخت با شاپور نبود. در همین حمله هنگامی که با غنایم بسیار باز می‌گشت، شاه یک حکومت کوچک محلی به سپاه شاپور تاخت و نه تنها بخش زیادی از غنایم را به چنگ آورد که حرم شاه را نیز به اسارت برد. این شاه کوچک چنان از این پیروزی سرمست شده بود که چندی بعد نیز به تیسفون یورش برد و تا مدتی تیسفون را نیز به اشغال در آورد.

ماجرایی جالب‌تر در یکی از همین لشکرکشی‌ها رخ داد که باز هم نشان می‌دهد همیشه باید یک جای کار خراب باشد. البته به این راحتی هم نمی‌شود گفت. یعنی ماجرایی است که آدم در می‌ماند چه قضاوتی داشته باشد. در یکی از حمله‌ها، شاپور شهری را که حاکمی عرب داشت، محاصره کرده بود، اما نمی‌توانست به شهر داخل شود. دختر حاکم آنجا دلباخته شاپور بود. او به پدرش خیانت کرد و راه شهر را بر سپاه شاپور گشود. شاپور وارد شهر شد. با او ازدواج کرد و سپس به خاطر خیانت به پدرش موهای او را به اسبی سرکش بست و در بیابان رهایش کرد.

شاید در نگاه اول آدم فکر کند سزای کسی که به پدرش خیانت می‌کند همین است. تردیدی نیست کسی که چنین خیانت بزرگی به پدرش می‌کند، سزاوار مجازات است، اما آیا او به شاپور خیانت کرده بود؟ او که به ایرانیان خیانت نکرده بود؟ تازه اگر قرار بود که سزای خیانت به پدرش را ببیند، چرا شاپور با او ازدواج کرد؟ تا جایی که ما می‌دانیم، در آن زمان و نه در این زمان ازدواج پیش‌نیاز مجازات کسی نبود و نیست. از بی‌رحمی نهفته در این مجازات که بگذریم، قضاوت‌کردن درباره این مجازات آسان نیست.

منبع: فارس پاتوق

بازدید:۶۲۳۹۸۵

رتبه مقاله درگوگل: 4.5-Stars

ارسال نظرات

پاسخی بگذارید

*