چند ساعت از تماشای فیلم ترسناک گذشته است. اهالی خانه به سمتی رفتهاند و شما تنها ماندهاید. با صدای چکه شیر آب آشپزخانه از جا میپرید. چیزی نیست. این را به خودتان میگویید و پوزخندی میزنید. میروید تلویزیون را روشن کنید، اما یاد آن صحنه میافتید و بیخیال تلویزیون میشوید. به دستشویی میروید تا سر و صورتتان را بشویید، اما یاد صحنه آینه و شبحی که داخلش ظاهر شد میافتید و عطای خیساندن صورت را به لقایش میبخشید. تق تق تق. صدای در میآید. اول میترسید، اما بعد به خودتان میخندید و در را باز میکنید. به محض بازکردن در جیغ میکشید و از حال میروید! دختر کوچولوی همسایه با لباس خواب سفید جلوی در شماست؛ اما اگر اندکی صبر میکردید، میگفت که برای گرفتن چند پیاز آنجاست نه جان شما!
این مقاله را تقدیم میکنیم به کسانی که میدانیم به شدت عاشق فیلمهای ترسناک هستند!
مو
دختر جوان پس از اتمام کلاس دانشگاهش به خانه بازگشته. به داخل اتاقش میرود تا لباسهای راحتی بر تن کند. صدای «خش خش» میشنود. جا میخورد. با تکرار دوباره صدا، حسش بدل به ترس میشود. در عین حال میخواهد بفهمد صدا از کجاست. با حالت خوف کرده، به پنجره نگاه میکند. چیزی نمیبیند. به سمت کمد دیواری میرود. آرام آرام نزدیک میشود. صدا خیلی بیشتر شده و دختر دارد مثل بید میلرزد. دستگیره در کمد را میگیرد. رنگش کاملا پریده. در کمد باز میشود. اما اینجا هم چیزی نیست. در حالی که ما از داخل کمد داریم صورت دختر را میبینیم، پشت سرش یک گیس بلند دارد از سقف به پایین میآید. دختر متوجه صدای پشت سرش میشود. اما تا برگردد موجود «مویی» او را مال خود کرده است.
آینه
به دلایل واهی زنش را مورد ضرب و شتم قرار میداده. یک بار به خاطر چند دقیقه دیر برگشتن از سر کار تا منزل، او را به قصد کشت زده و سه روز توی انباری زندانیاش کرده است. چند شب بعد، به خاطر مصرف مشروبات الکلی از خود بیخود شده بود و داشت همه چیز را درخانه به هم میریخت. زنش به این کار اعتراض کرد و او سریع برگشت و آب دهان به صورتش پرتاب کرد. همیشه ته وجودش از دست خودش شاکی بود و میخواست «یک روز» جبران کند. اما آن یک روز کی قرار بود برسد، خودش هم نمیدانست. حالا میبینیم که خسته و کوفته از سرکار به خانه برگشته است. وارد دستشویی میشود. به آینه نگاه نمیکند. فقط شیر آب را باز میکند و سرش را زیر آب خیس میکند. وقتی سرش را بالا میآورد تا صورتش را داخل آینه ببیند، به نظرش میآید که زنش را توی آینه دیده است. تصویری که از دید او نشان داده میشود نم دارد. ما هم شک میکنیم که آیا او را دیده است یا نه. گمان میکند زن را با همان لباسی که برای آخرین بار، یعنی توی کلیسا و داخل تابوت، رویت کرده بود دیده است. میترسد. دوباره به صورتش آب میپاشد. به آینه نگاه میکند. این بار زنش داخل قاب آینه نیست. برمیگردد به پشت سرش نگاه میاندازد. هیچ کس نیست. تا رویش را دوباره به سمت آینه بر میگرداند، زنش از داخل آینه به سمتش حملهور میشود.
دندان
بالاخره علاقهاش را به پسر جذاب و دوستداشتنیای که همیشه هوایش را داشته ابراز میکند. پسر خجالت زده میشود و سرش را پایین میگیرد. دختر از پسر میپرسد: «آیا تو هم مرا دوست داری؟» پسر نیمنگاهی به او میکند. لبخندی میزند و با حالتی خجولانه سرش را پایین میگیرد و میگوید: «بله، همیشه دوستت داشتم.» دختر خوشحال میشود. احساس رضایت دارد. پسر حالا سرش را بالا آورده و به او نگاه میکند. او به چشمان پسر خیره شده و میخندد. لبخند پسر روی صورتش سر میخورد و بزرگ و بزرگتر میشود. ما از پشت سر پسر، صورت دختر را میبینیم که خندهاش دارد تبدیل به حالت شوک و ترس میشود. وقتی صورت پسر را از نزدیک میبینیم، دندانهای تیزش پیدا میشوند. او یک خونآشام است و حالا دستان دختر در دستهایش گره خورده است.
تلویزیون
آقای وکیل نوار ویدیویی را داخل دستگاه پخش میگذارد و تلویزیون را روشن میکند. کانال مربوط را با ریموت کنترل انتخاب میکند. کمی برفک. تصویر دو سه بار میپرد. سپس یک چاه را از دور میبینیم که میان یک باغ متروک قرار گرفته است. وکیل به تصویر خیره شده است. به مدت یک دقیقه اتفاقی نمیافتد و انگار که داریم یک عکس را میبینیم. بالاخره حرکتی در تصویر یافت میشود. انگار یک دست روی دیواره بیرونی چاه قرار گرفته است. کسی میخواهد از داخل چاه بیرون بیاید. وکیل با تعجب به دیدن ادامه میدهد. دست متعلق به دخترکی است که سعی دارد از چاه بیرون بیاید. دخترک ۱۲-۱۰ ساله کثیفی که یک سرهمی سفید نمدار پوشیده و موی بسیار بلندی دارد؛ به طوری که روی صورتش را پوشانده است. وکیل براق شده است تا بفهمد او کیست. دخترک حالا از چاه بیرون آمده و آرام آرام به سمت دوربین و شاید فیلمبردارش در حرکت است. وکیل مبهوت است. حدس میزند چه اتفاقی میتواند روز فیلمبرداری افتاده باشد. دخترک حالا خیلی نزدیک به دوربین است. صورتش پشت موهای بلند و کثیفش پنهان است. وکیل محو تصویر است که ناگهان دخترک محو میشود. وکیل در همان حالت نشسته، به سمت جلو مایل میشود که با ظاهرشدن ناگهانی دخترک در نزدیکترین فاصله به دوربین، سر جای قبلیاش میپرد. حالا انگار دختر پشت شیشه تلویزیون است. وکیل به این فکر میکند که آیا اصلا فیلمبرداری پشت دوربین بوده یا خیر. دختر صورتش را جلوتر میآورد. ما از کنار تلویزیون داریم صحنه را میبینیم که یک دسته مو از داخل تلویزیون بیرون زده است. وکیل کم کم آماده جستن از روی صندلی میشود. ما فقط چهره او را میبینیم که هر لحظه به ترسش افزوده میشود. وکیل فریاد بلندی میکشد. دست راست دخترک روی زمین اتاق است. سرش را که حالا از تلویزیون خارج شده بالا میآورد و برای اولین بار صورتش را میبینیم. تا وکیل به خودش بیاید، دختر کاملا از داخل قاب شیشهای تلویزیون خارج شده و دارد به سرعت به سمت او میخزد.
بچه
مدتهاست کسی داخل خانه متروک انتهای خیابان نشده است. اما کنجکاوی دختر روزنامهنگار حالا او را جلوی در خانه کشانده است. هنوز با گذشت چندین سال، راز قتل مادر و پسر پنج سالهاش در این خانه کشف نشده است. دختر کنجکاو با کمی ترس و البته با جسارتی که به خودش تزریق میکند، با هل دادن در و برخاستن صدای قیژ قیژ از لولایش وارد ساختمان میشود. کمی این طرف و آن طرف میرود. یک راه پله روبهروی در ورودی است که به سمت دو اتاق بالا میرود. دختر کمی بیشتر ترسیده و این از چهرهاش پیداست. تصمیم میگیرد به اتاق بالا که محل پیدا شدن جنازهها بوده برود. عکس جنازهها توی مغزش فلاش میخورد. پایش را که روی اولین پله میگذارد، صدایی مثل صدای باز شدن در یکی از اتاقهای بالا را میشنود. سرجایش خشک میشود. نگاهش به بالای پلههاست. صدای پای یک نفر شنیده میشود. رنگ از روی دختر پریده و تنفسش به مخاطره افتاده است. صدا نزدیکتر میشود و دختر به جای اینکه فرار کند، مثل درخت سرجایش خشکیده است. یک بچه توی تاریک روشن بالای پله با پیراهن و شلوار روشنی بالای پلهها ظاهر میشود. صورتش در تاریکی مخفی مانده است. جلوتر که میآید، چشمان سیاه و پیراهن و شلوار سفیدش را توی نور میبینیم. دوباره عکس روزنامه توی مغز دختر فلاش میخورد. چهره بچه کاملا معلوم نیست. در همین حین بچه معصوم سفیدپوش دارد از پلهها آرام آرام پایین میآید و دختر در حالی که عقب میرود، دستش روی سرش است و عکسها توی مغزش یکی پس از دیگری دیده میشوند تا اینکه تصویر روی یک عکس که چند روز قبل از کشته شدن بچه جلوی مهدکودکشان از او گرفته شده، ثابت میماند. خودش است. اما حالا فقط دو پله تا دختر فاصله دارد. در ورودی دوباره قیژ قیژ میکند و بسته میشود و بچه به دختر روزنامهنگار لبخند میزند.
لامپ نیمسوز
مادر به دنبال فرزند کوچکش که از دست او فرار کرده، وارد زیرزمین میشود. همه جا تاریک است. فقط یک لامپ نیمسوز در انتهای زیرزمین هی خاموش و روشن میشود و صدای نویزش آزارمان میدهد. مادر سعی میکند چراغی روشن کند. اما وقتی کلید برق را که با حرکت دادن دستش روی دیوار یافته است میفشارد، اتفاقی نمیافتد. باید به همین نور هر از گاهی بسنده کند. تاریک. روشن. تاریک. روشن. یک موجود همجثه فرزندش در یکی از همین روشن شدنهای نصفه و نیمه کنار دیوار دورتر دیده میشود. دوباره تاریک. حالا روشن. موجود دیگر آنجا نیست. مادر، اسم فرزندش را صدا میزند. تاریک. مادر حالا وسط زیرزمین ایستاده و نام فرزندش را با صدای بلند میخواند. ما از روبهرو چهره مادر را میبینیم. روشن. موجود کوچکی از دور دارد به سمت مادر میآید. تاریک. مادر متوجه آن نشده است. روشن. موجود نزدیکتر شده است. تاریک.
مادر انگار پایش به چیزی برخورد کرده است. سعی میکند جلوی پایش و چیزی را که به آن برخورد کرده ببیند. روشن. فرزند خردسال اوست که بی جان و خونین و مالین روی زمین افتاده است. مادر جیغ بلندی میکشد. تاریک. تصویر که روشن میشود، مادر فرزندش را در آغوش کشیده و زاری میکند. اما پشت سرش موجود کوچکی را میبینیم که نزدیکتر میشود. تاریک. گریه مادر و دوباره روشن. حالا لامپ دیگر شورش را در میآورد و یک ثانیه به یک ثانیه روشن و خاموش میشود. موجود دارد نزدیکتر میشود. حالا کاملا پشت سر مادر قرار دارد. تاریک. صدای نفسهایش شنیده میشود. روشن. مادر ترسیده و وحشت زده سرش را برمیگرداند. با دیدن موجود عجیب جیغ جانکاهی میکشد. تاریک.
منبع: e-teb.com
بازدید:۸۷۶۵۲۳