امروز : دوشنبه ۱۴۰۲/۱۱/۲ می باشد.

نامه‌های عاشقانه از قدیم تا به امروز

نامه‌های عاشقانه از قدیم تا به امروز

پابلو، نوجوان مهاجر اسپانیایی‌تباری بود که در بیمارستان ‌آخرین هفته‌های زندگی خود را سپری می‌کرد. آخرین آرزوی او دیدن بازیگر محبوبش بود. پابلو هر دو روز یک بار نامه‌ای برای او می‌نوشت، هرچند جوابی از او دریافت نمی‌کرد.

کم‌کم شیمی‌درمانی در حال مقابله با سرطانش بود که نامه‌ای به دستش می‌رسد و متوجه می‌شود تمام نامه‌هایی که می‌فرستاده به دلیل نقل مکان آقای بازیگر، به دستش نمی‌رسیده.

پابلو را در آن حالت بعد از شنیدن این خبر به حال خود می‌گذاریم و به سایر نقاط دنیا می‌رویم و اتفاقات عجیب و غریبی را که از نرسیدن نامه به مقصد، به وقوع پیوسته می‌خوانیم.

اگر سال‌هاست که کبوتر در سایر نقاط جهان، نماد صلح و آزادی است، اما در گذشته‌های دور، در بسیاری از جاها، از جمله همین ایران خودمان، کفتر (همان کبوتر!) از نوع کاکل به سرش، بهترین وسیله برای رساندن نامه‌ها به مقصد بوده است. شاید در دوره‌ای در کنار چاپارها، کبوتران نیز مسئول رساندن نامه‌ها به مقصد بودند، اما با بزرگ‌ترشدن شهرها و بیشترشدن ارتباطات، نامه‌های کبوترها دیگر به مقصد نمی‌رسید.

این نرسیدن نامه‌های کبوتران حتی باعث اتفاقی تلخ در یونان قرن هفدهم میلادی هم شد. آنجا که کبوتران نامه‌رسانِ جوانی به نام «آنیسوس» بعد از نرساندن یک نامه مهم از یکی از فرماندهان آن زمان آتن به مقصد، باعث سوزانده‌شدن حدود هزار کبوتر و خود «آنیسوس» شدند.

حتما نام لودویک وان بتهوون را تاکنون شنیده‌اید. اما این بار قرار نیست درباره آهنگ‌سازی‌اش حرف بزنیم. این بار بحث در مورد نامه‌ای از اوست که هیچ‌گاه به مقصد نرسید.

سال‌ها پس از مرگ او در میان وسایلش نامه‌ای پیدا شد که ظاهرا بتهوون آن را برای یارش نوشته بود. در قسمتی از این نامه نوشته شده بود: «طبیعت را زیبا بنگر و به روحت آرامش ببخش. عشق خواهان بهترین چیزهاست و برای آن دلایل خوبی دارد…» انتظار که ندارید همه نامه را کامل برایتان بگویم؟!

نه‌تنها این نامه هیچ وقت به مقصد نرسید، بلکه هیچ‌گاه نیز مشخص نشد مخاطبش چه کسی بوده است. اما این حضور واقعی یا حتی رویایی به حدی نیرومند بود که دستان یک فرد ناشنوا را چنان روی کلیدهای پیانو قرار داد که در تاریخ جاودانه شد. قطعا بتهوون هم از این‌که این نامه مهمش هرگز به مقصد نرسید هم ناراحت بود. کسی چه می‌‌داند، اگر نامه‌ها به مقصد می‌رسید و در این بین وصلتی صورت می‌گرفت، شاید سرنوشتی دیگر در انتظار بتهوون بود.

گاهی ممکن است نامه به مقصد نرسیده‌ای، بالاخره به مقصد برسد، اما هنگامی که کار از کار گذشته است. نمونه این ماجرا در بلژیک اتفاق افتاده است.

داستان از این قرار است که یک روز هنگامی که آقای «مور» در حیاط خانه‌شان مشغول نوشیدن قهوه بود، نامه‌ای دریافت می‌کند که مربوط به پدرش ویکتور است که ۸۰ سال پیش از شهری که در آن سرباز بوده، فرستاده. او در آن نامه خطاب به پدر و مادر که در همین خانه زندگی می‌کرده، نوشته بوده: «پدر و مادر عزیزم. مدتی است به دختری که خانه‌اش در نزدیکی محل سربازی ماست، علاقه‌مند شده‌ام. می‌خواهم به دیدنش بروم و از علاقه‌ام به او بگویم. چون لباس‌هایم نظامی است، احتیاج به پیراهن و مقداری پول دارم. لطفا هرچه سریع‌تر برایم بفرستید.»

چون نامه ویکتور به پدر و مادر نمی‌رسد، او دیگر هیچ وقت برای دیدن دختر و احتمالا صحبت با او قدم پیش نمی‌گذارد. این را پسر مسن ویکتور می‌گوید. او می‌گوید: اگر نامه می‌رسید، شاید پدر و مادرم ازدواج نمی‌کردند و من نیز اکنون وجود نداشتم!

حالا شما هم زیاد از این ناکامی در وصال و تقدیر احساساتی نشوید، چرا که به گفته پسرش او از زندگی در کنار مادر راضی بوده است.

می‌پرسید ویکتور الان کجاست؟ توقع ندارید که بعد از ۸۰ سال زنده باشد. ویکتور در سال ۲۰۰۳ در سن ۹۷ سالگی فوت کرد و حالا پس از این همه سال نامه دوران سربازی‌اش به جای پدر و مادر به دست پسرش رسیده است.

در کنار هزار و یک رکورد عجیب ثبت شده در کتاب گینس، چند هفته پیش رکوردی دیگر ثبت شد که به بحث ما مربوط می‌شود. نامه‌نرسان‌ترین پستچی جهان با ۲۱۱۲ نامه به مقصد نرسانده!

لوئیس پوستا در ۲۴ سالگی به استخدام اداره پست مکزیک درمی‌آید و به عنوان پستچی در شهر کوچک رینگو در جنوب مکزیک مشغول به کار می‌شود. لوئیس که به ثبت رکوردی از خودش در کتاب گینس علاقه داشته، تصمیم می‌گیرد در بین نامه‌هایی که می‌بایست به مقصد برساند، سالی ۱۰۰ نامه را به جای رساندن، به دیوار یکی از اتاق‌های بزرگ خانه‌اش بچسباند تا بعد از ۲۰ سال با دو هزار نامه به مقصد نرسیده و اتاقی که دیوارها، سقف و کف زمینش پوشیده از آنهاست، رکوردی عجیب و دست‌نیافتنی را در کتاب گینس به جای بگذارد. چه می‌شود کرد، آدمیزاد است و گاهی مرض دارد!

لوئیس می‌گوید: «من تمام نامه‌هایی را که می‌بایست به مقصد می‌رساندم، ابتدا می‌خواندم و اگر می‌دیدم نامه چندان مهم نیست و ارسال‌نشدنش چندان ضرورتی ندارد، آن را برای خودم برمی‌داشتم.» به عبارتی دیگر این آقای لوئیس پوستا، شخصا کار بررسی نامه‌های مردم و خلاقیت در رسیدن به ثبت رکورد موردنظرش را با همتی مثال‌زدنی انجام می‌داده است.

اگر تا اینجای مطلب را با دقت خوانده باشید، باید یک سوال برایتان پیش آمده باشد و آن هم این‌که در کتاب گینس رکورد او ۲۱۱۲ نامه به مقصد نرسانده است، در حالی که او برای کاغذ دیواری کردن خانه‌اش از دو هزار نامه مردم استفاده کرده، پس آن ۱۱۲ نامه دیگر کجا هستند؟

اجازه بدهید جواب را از زبان این موجود عجیب بشنویم: «آنها نامه‌هایی بودند که نگه داشته بودم تا اگر یکی از نامه‌ها برحسب اتفاقی، خراب شد، آن را سریع جایگزین کنم!» ثبت این رکورد شاید اسم لوئیس پوستا را وارد کتاب گینس کرد، اما باعث رسوایی او در مکزیک شد.

انستیتو روان‌کاوی مکزیکوسیتی در آزمایش‌هایی که روی این مرد انجام داده، اعلام کرده است این شخص از لحاظ روانی تقریبا سالم است و دلیل منطقی‌ای جز وجود عقده معروف‌شدن برای انجام کارش پیدا نکرده‌اند. دادگاه مکزیک هم لوئیس را به خاطر خیانت در امانت و نرساندن نامه‌ها به مقصدهایشان به رساندن همه نامه‌های جمع‌کرده‌اش به علاوه پرداخت جریمه نقدی معادل دو میلیون دلار به اداره پست محکوم کرده است.

قابل توجه کلیه علاقه‌مندان فیلم‌های هندی! اتفاقی که تا لحظاتی دیگر برایتان بازگو خواهد شد، دقیقا طبق اصول، قواعد و ژانر فیلم هندی به وقوع پیوسته، اما نه در کلکته، نه در بمبئی و نه در دهلی، بلکه در رومانی.

ماریت، دختری جوان بود که در بخارست زندگی می‌کرد. او که دلباخته پسرعمه خودش بوده، پس از این‌که نامه‌ای از او دریافت می‌کند که در آن پسر عمه به او اظهار علاقه کرده، در جواب او را از خطر این‌که ممکن است پدرش او را به عقد پسر پولدار همسایه دربیاورد، هشدار داده و از او می‌خواهد هرچه سریع‌تر برای خواستگاری نزد خانواده او بیاید. اما نامه هیچ‌گاه به دست آدریان نمی‌رسد.

این بار دیگر خبری از رکوردشکنی لوئیس پوستا نیست، بلکه بر اثر اتفاقی نامه مفقود می‌شود. ماریت به اجبار، همسر پسر همسایه می‌شود و به بوداپست در مجارستان مهاجرت می‌کند. اما بشنوید از آدریان. او که از همه جا بی‌خبر بوده، فکر می‌کند ماریت از او خوشش نمی‌آ‌مده که جوابش را نداده و با شخص دیگری ازدواج کرده است. او دلشکسته و افسرده هیچ‌گاه ازدواج نمی‌کند.

وقتی پس از ۴۳ سال ماریت که شوهرش را از دست داده به بخارست بازمی‌گردد، به خانه قدیمی‌شان می‌رود و می‌بیند که نامه سال‌های پیش او به آدریان برگشت خورده، چون او به اشتباه در قسمت آدرس مقصد، آدرس خانه خودشان را نوشته بوده. او به جست‌وجوی آدریان می‌رود و هنگامی که او را پیدا می‌کند و همه چیز را برای او می‌گوید و از طرفی می‌بیند که آدریان تاکنون ازدواج نکرده، با او ازدواج می‌کند.

نشریه «ریدرز دایجست» این اتفاق را با تیتر «مضحک‌ترین اتفاق عاشقانه‌ای که در تعطیلات می‌توانید بخوانید و یخ کنید!» در شماره ویژه سال نو میلادی خود به چاپ رساند. از این‌که کمپانی‌های فیلم‌سازی بالیوود تاکنون تصمیم به ساخت فیلمی براساس این اتفاق گرفته‌اند یا نه، هنوز خبری در دست نیست!

پی‌یر زوبر یکی از کارمندان قدیمی اداره پست زوریخ بود. هنگامی که او در بین نامه‌های بایگانی‌شده بی‌آدرس به نامه‌ای برمی‌خورد که اشتباهی در بین باقی نامه‌ها بایگانی شده است، آن را باز می‌کند و می‌بیند که نامه، آخرین نامه یک مادر مریض برای تنها پسرش است که ظاهرا در مراکش زندگی می‌کند و می‌خواهد قبل از مرگش دوباره او را ببیند. او با مراجعه به محل زندگی پیرزن و دیدن وضعیت در حال وخامت او، پس از گرفتن مرخصی از محل کارش، تصمیم می‌گیرد تا شخصا این نامه به مقصد نرسیده را پس از دو ماه به مقصد برساند. به همین خاطر عازم کازابلانکا در مراکش می‌شود. این حرکت پی‌یر باعث می‌شود به دلیل وجدان کاری، نشان ویژه و افتخاری تمبر طلایی اداره پست سوییس به او اهدا شود. پس از مطرح‌شدن نام پی‌یر در رسانه‌ها، شرکت اینترنتی گوگل هم که در آن سال‌ها قصد راه‌اندازی سرویس پست الکترونیکی خود جی‌میل را داشت، در تبلیغات خود از عکس این کارمند معروف اداره پست در لباس یک پستچی رساننده نامه‌های الکترونیکی استفاده کرد. در این تبلیغ پی‌یر با صدای خود می‌گفت: «با جی‌میل همه نامه‌های شما در نهایت امنیت و سرعت به مقصد خواهد رسید.»

گاهی اوقات در پسِ نرسیدن نامه‌ها به مقصد ممکن است اتفاق خوبی نهفته باشد. مانند آن‌چه سیدعلی صالحی در این شعر می‌گوید:

می‌دانم

حالا سال‌هاست که دیگر هیچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد

حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری

آن همه صبوری

من دیدم از همان سر صبح آلوده

هی بوی بال کبوتر و

هوای نرسیده می‌آید

پس بگو قرار بود تو بیایی و… من نمی‌دانستم!

ای دردت به جان بی‌قرار پر گریه‌ام

پس این همه سال و ماه ساکت من کجا بودی؟!

و مواقعی نیز در پس رسیدن نامه‌ها به مقصد، ممکن است نرسیدن، بهتر باشد، مانند آن‌چه آلبر کامو، نویسنده معروف فرانسوی می‌گوید:

اینجا نامه‌ها همیشه مقصدی دارند

اما

چه فایده که نامه‌ها به مقصد برسند

هنگامی که هیچ اتفاقی قرار نیست با رسیدنشان بیفتد

هنگامی که تنها واژه‌های عقیم بر روی کاغذی بلغزند، در نامه

همان بهتر

که نامه‌ها هیچ‌گاه به مقصد نرسند.

منبع: مقالات کانون مشاوران ایران

بازدید:۸۴۱۵۶۲

رتبه مقاله درگوگل:4.5-Stars

ارسال نظرات

پاسخی بگذارید

*