امروز : جمعه ۱۴۰۳/۰۱/۱۰ می باشد.

قانون انگار نه انگار

قانون انگار نه انگار

قانون انگار نه انگار

می‌گوید: ببخشید، خواب موندم و آسان می‌گذرد. انگار که مثلا دیر رسیدن سر قراری که گذاشته آن‌قدر برایش هیجان و احترام ندارد که تنها به همین جمله ساده اکتفا می‌کند. انتظار دارد عذرخواهی‌اش پذیرفته شود. مثلا قبول کنم که سرش شلوغ است و تا دیروقت سرکار بوده و چشم‌هایش را روی هم گذاشته و نفهمیده که چطور خواب مانده تا ساعت ۱۲؛ لبخند می‌زنم، از آن دست موقعیت‌هاست که نمی‌دانم چطور با آن کنار بیایم. می‌گوید: خواب مانده و جمله‌اش را ادامه می‌دهد، یک جوری که انگار نه انگار.

اگر تا چند سال پیش، طرفدار نظریه انگار نه انگار نبودم، شاید راحت‌تر حرفش را می‌پذیرفتم. انگار نه انگار، یک استراتژی است توی رابطه‌های آدمیزاد. با هم دعوا و بحث و جدل راه می‌اندازید و چند وقتی که همدیگر را نمی‌بینید، بومب، استراتژی انگار نه انگار وارد عمل می‌شود. آدم‌ها گاهی یادشان می‌رود که چه اتفاقی افتاده، سوء‌تفاهم‌ها با فاصله از عصبیت حل و فصل می‌شوند و تمام جهان دست به دست هم می‌دهند که این نظریه به اثبات برسد؛ نظریه‌ای که می‌گوید انگار نه انگار همیشه پیروز است. می‌گوید به روی خودت نیار و می‌گذرد، به روی خودت نیار و خودش حل می‌شود، به روی خودت نیار و هر وقت او را دیدی، با هر میزان خشمی که داری و با هر اندازه ناامیدی که در وجودت ریشه دوانده، اخم نکن، شبیه به یک موجود منطقی و با موضع بالا، رفتار کن و انگار کن اتفاقی نیفتاده. اتفاقی آن‌قدر خاص که بخواهی نسبت به آن واکنش نشان دهی. اما همیشه انگار نه انگارهای جهان به نفع آدم نیستند. نه این‌که همیشه به نفع آدم نباشند، اما بیشتر وقت‌ها نیستند. طبق این نظریه، اگر کسی امروز توی جمع فحاشی کرد و فردا با لبخند توی صورتت نگاه کرد، مشمول قانون انگار نه انگار می‌شود، در حالی که او، ضربه‌ای زده که باید خسارتش را ببیند. قانون انگار نه انگارهای جهان، توی رابطه‌، هر جور رابطه‌ای سم مهلک است. معنی‌اش می‌شود آن‌قدر صبر کن تا کاسه صبرت لبریز شود، آن‌قدر سکوت کن تا چشم باز کنی و ببینی دیگر چیزی برای جنگیدن نداری. اما نمی‌شود که این‌جور زندگی کرد. با هزار کینه و بغض و ناراحتی، با یک خروار ناخوشی و تب و بی‌اعتنایی.

حالا که با فاصله به این نظریه نگاه می‌کنم، تنها یک راه فرار برای این نظریه می‌گذارم تا حداقل حیات را از او نگیرم و اجازه دهم به زندگی کودکانه‌اش ادامه دهد. انگار نه انگار تنها زمانی وارد عمل می‌شود که عصبیت و عصبانیت به منتهاالیه خود رسیده‌اند، به دمای جوش، به زمانی که حرف‌ها نمی‌توانند واقعی باشند و با بغض و نفرت واقعی وارد عمل می‌شوند. برای همین است که می‌شود به آدمی که دیر رسیده و این‌قدر ساده می‌گوید «ببخشید خواب موندم» و حرفش را ادامه می‌دهد، لبخند زد، به لحظه آرامش رسید و سوالی پرسید که نه سیخ بسوزد و نه کباب. نه اگر ته دلش حرفی برای گفتن دارد از خاطر ببرد و نه اگر از روی بی‌قیدی دیر رسیده با خیال راحت گذر کند. می‌دانید، یک جایی باید خط فرضی بین واقعیت و توهم را از بین برد و نظریه انگار نه انگار، یعنی زندگی روی همین خط فرضی که هیچ خوب نیست.

 

آهنگ‌های محبوب من

من یه نسل چهارمی‌ام. یه نسل چهارمی که سلیقه‌اش با هم‌سن و سال‌هاش جور نیست. آهنگ‌هایی گوش می‌کنم که با سلیقه بروبچه‌های هم‌سن و سال خودم نمی‌خونه. آهنگ‌هایی که با تک تک نت‌هاشون زندگی کردم و تا استخونم نفوذ کردن. از بین این آهنگ‌ها، به آهنگ‌های فرهاد مهراد بیشتر از بقیه عشق می‌ورزم و به تناسب هر مناسبت یکی از اونا رو برای زنگ موبایلم انتخاب می‌کنم. مثلا دم دمای عید همه فامیل منتظرن که گوشی من زنگ بخوره و آهنگ بوی عیدی، بوی توپ رو با صدای گرم فرهاد بشنون. اواسط شهریور و سالروز جمعه سیاه هم که داره از ابر سیاه خون می‌چکه. می‌دونی من از اون نسل‌چهارمی‌هام که فکر می‌کنن صدای فرهاد تو هیچ حنجره دیگه‌ای تکرار نشد. یه آهنگ دیگه هم هست که خیلی دوسش دارم؛ آهنگ پریدخت با صدای سالار عقیلی. راستش واسه این‌که منو یاد چهره معصوم و دوست داشتنی یکی از هم‌کلاسی‌هام می‌ندازه. اینا آهنگ‌های منن، آهنگ‌هایی که باهاشون خستگیم رو در می‌کنم…

 

تقدیم به باران… باران

زندگی را که نمی‌شود روی هوا نگه داشت، بالاخره باید کسی باشد که دو دستی تحویلش بگیرد و دوستش داشته باشد. همیشه هم که نباید یک آدمیزاد دو دستش را بالا نگه دارد و قصه‌اش را توی این ستون بخواند. بعضی‌وقت‌ها هم هست که می‌شود صفحه را تقدیم کرد به باران که نیشمان را باز کرد و نگاهی به ما انداخت و نگاهی به این شهر، و با خودش فکر کرد وقت باریدن است. واقعا هم وقت باریدن بود. و همین روزهاست که چشم روی هم بگذاری و ببینی که اول راه است. آن‌وقت اگر امروز باران نیاید، پس کی نوبت باران است؟ با صدای رعد و با برقی که حواس آدم را پرت می‌کند. با بی‌نظمی‌های شهر، با تاکسی‌هایی که دیگر جلوی پای آدم نمی‌ایستند، و تا به نشانه «دربست» دستت را تکان ندهی، جلوی پایت ترمز نمی‌کنند. نه این‌که اینها خوب باشند، نه، تاییدشان نمی‌کنم، تکذیبشان هم. همین اندازه که باران می‌آید، همین اندازه که گرمای طاقت‌فرسا از بین می‌رود و همین قدر که آدمیزاد می‌تواند دوباره بوی باران حس کند و زمین تر ببیند و چشم‌هایش برق بزند از خوشحالی، یعنی هنوز امیدی هست و این امید تنها چیزی است که می‌شود با آن یک جور دیگر، یک جور بهتر زندگی کرد. شاید به خاطر ذوق خودم از دیدن باران باشد که این‌جور دو دستی صفحه را تقدیم می‌کنم به او، که با خودم بگویم هنوز امیدی هست، تابستان هم تمام شده و نوبت باران می‌رسد.

 

تذکرهای دوستانه

زل بزن توی چشم‌هایش و بگو که از کدام عادت‌هایش خوشت نمی‌آید. احتیاجی نیست توی جمع باشد و حتی نیازی نیست که وقتی شکننده و آسیب‌پذیر جلویت ایستاده او را به باد انتقاد بگیری؛ اتفاقا برعکس. باید در یک شرایط ساده و روزمره و همیشگی، وقتی که شرایط تغییری تحمیل نکرده، نگاهش کنی و بگویی که رفتار شماره ایکس شما آزارم می‌دهد، برخورد شماره ایگرگ شما اذیتم می‌کند و دلیلش را هم بگویی، آرام، با مثال‌های ساده و دور از جنگ و جدل. نه این‌که سبک زندگی‌اش را به باد انتقاد بگیری، از آن دست اخلاق و رفتارهایی بگو که زندگی تو را هم تحت تاثیر قرار می‌دهد و خوشحالت نمی‌کند. فقط یادت باشد زیاده‌روی در این ماجرا اشتباه است، بگذار زندگی به همان روش پیشین باشد، فقط او یک جمله خوب از تو بشنود.

 

سوژه

یک روز، از همین روزهای ساده‌ای که می‌گذرند، از همین روزهای ساده‌ای که احتمالا یا توی کافه‌ها نشسته‌اید، یا در حال بالا و پایین کردن پله‌های سینما هستید، یا شاید به بهانه‌ای ساده دور هم جمع شده‌اید، با خودتان قرار بگذارید تا خاله‌زنک‌بازی‌ نکنید. یا به عبارتی ساده‌تر، پشت سر آدم‌ها حرف نزنید یا حتی به شکلی دیگر، درباره آدم‌ها صحبت نکنید. آیا شما حرفی برای گفتن دارید؟ آیا دور و بری‌هایتان حرفی برای گفتن دارند؟ وقتی آدم‌ها را از دایره خارج می‌کنی، می‌ماند زندگی روزمره که حرفی تویش نیست، به علاوه آن‌چه خوانده‌ای، آنچه دیده‌ای و آن‌چه شنیده‌ای. کمی بدجنسی است، اما گاهی ارزش امتحان کردن دارد. آدم‌ها در چنین موقعیت‌هایی، برای آن‌که سکوت جمع را بشکنند، دست به هر کاری می‌زنند و داشته‌هایشان را رو می‌کنند. از این موقعیت به نفع شناخت آدم‌های دور و بر استفاده کنید.

 

سلام بلوط

من عادت دارم به شخصیت‌های ساده و مهربان توی فیلم‌ها و کارتون‌ها عشق بورزم. دست خودم نیست، وقتی یک جمله «خنگولانه» به زبان می‌آورند، انگار دنیا را به من داده‌اند و بهانه‌ای برای قربان‌صدقه پیدا کرده‌ام. در جهان کارتون‌های و فیلم‌ها هم تا دلت بخواهد از این شخصیت‌ها پیدا می‌شود. بین همه‌شان هم، کاراکترهای «عصر یخبندان» یک چیز دیگرند؛ رسما خنگ و دوست‌داشتنی. هنوز وقتی یادم می‌افتد که کاراکتر سید بچه‌های دایناسور را یک شب با خودش این‌ور و آن‌ور ‌برد و گفت من سال‌هاس واسه اینا مادری می‌کنم، می‌توانم وقتی را برای اینها بگذارم و حداقل شکمشان را سیر کنم تا بزرگ‌تر شوند و به زندگی عادی خودشان برساند.

شاید اینها ساخته ذهن او بود، ولی همین که فکر کمک کردن به آنها را در ذهن خود می‌پروراند، خودش هم جای طنز دارد و هم جای این‌که می‌توانیم به غیر از خودمان به کسانی دیگر نیز فکر کنیم. به هر حال هر کسی یک فکری دارد.

منبع: مشاورانه

بازدید: ۴۰۲۶۲۱

رتبه مقاله درگوگل: 3-Stars

مطالب مرتبط

  • مطلب مرتبطی پیدا نشد.

ارسال نظرات

۲ دیدگاه برای “قانون انگار نه انگار”

  1. وجیهه گفت:

    من ۲۷ سالمه و همسرم ۳۳ ساله ما ۲سال و نیم هستش که عقد کردیم و مشکلات عدیده ای در حال حاضر داریم
    ۱- به قول و قرار همسرم اصلا هیچ اعتمادی نمی شه کرد چون به راحتی بهش عمل نمی کنه و بصورت کاملا ساده می گه مگه چه اتفاقی افتاده حالا اینجوری نشد
    ۲-هیچی کلاهش پشم نداره و هر چی می گه یا حرف مادرشه یا خواهرش از خودش هیچی نداره
    ۳ – تو مهمانی ها و … برای من مهمه که پیش هم بشینیم ولی اون اهمیتی به این موضوع نمیده
    ۴- هدیه بابت تولد سالگرد سورپرایز کردن برای من مهمه اون اصلا توجهی نمیکنه
    ۵- الان که دم عروسی مونه حرف ، حرف مادر و خواهرشه و من یه چیزی بگم می گه پول ندارم
    ۶-کوچک ترین چیزی که بخوام سریع می گه من پول ندارم در صورتی که اولا اینجوری نبود ( من خودم شاغلم )
    ۷- سلیقه فقط خواهرش و به سلیقه و نظر من هیچ اهمیتی نمیده
    ۸- حرف ، حرف خودشه و به حرف من توجهی نداره

    ۹- تا خانواده من صحبت می کنن بصورت تهاجمی جواب می ده و نظر خانواده خودشو اعمال می کننه
    ۱۰- تنبل و تن پروره و تو کار خونه هیچ کمکی به هیچ کس نمی کنه
    ۱۱- وقتی من خسته کارم و خانوادش شب نشینی دارن تا اله صبح بی توجه به خستگی من تاکید به رفتن به مهمونی داره تا جایی که نریم بی شک دعوامون می شه
    ۱۲-کلا جفتمون از وضع زندگمون راضی نیستیم

    لطفا کمکم کنین

    • ◄Responder► گفت:

      با تفسیر شما ..همسرتون فردی ترسناکه و واقعا” نمیتونید با ایشون ادامه بدید …
      ولی با تمام این تفاسیر ایشون مزیت هایی داشته که شما جذب ایشون شدید پس خوب در این مورد فکر کنید
      ولی قبل از ازدواج این حجم مشکلات نیاز به فکر و تصمیم درست و قاطع داره … کما اینکه نوشتید هر دوی شما از این وضع راضی نیستید
      در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
      ۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲

ارسالی پاسخی برای وجیهه

*