پاییز را دوست دارم به هزار و یک دلیل
پاییز را دوست دارم
- یکیاش این که نصف بیشتر مردان تاریخ ایران و همه اعضای خانواده من و مهمتر از همه خودم در این ماه به دنیا آمدهاند، دیگر اینکه: پادشاه فصلهاست
- و این که: هی توی دلت از هوای پاییز چیزی میریزه پایین و حس میکنی ۱۴ سالهای و اینکه: بسیاری از آدمهای داستانهایمان در فصل پاییز عاشق میشوند
- و اینکه: شب را که بیشتر از روز دوست دارم در پاییز طولانی میشود
- و اینکه: میشود در پاییز پیاده روی برگها صدای خشخش درآورد
- و اینکه: میوههایش یواش و ترشند و اینکه: اول مدرسه است و اصلا به تجدیدی فکر نمیکنی و اینکه: یاد مادربزرگ میکنم و قصههایش و کرسی و انار دانه کرده
- و اینکه: یاد کارت تولد و الویه تزیین شده و کیک شکلاتی تولدهای خودم و خواهر و برادرم میافتم، آن وقتها که همه زیر سقفی به نام ایران پنج نفر اعضای خانواده را تشکیل میدادیم
- و اینکه: اولین بار که شعری روی کاغذ به دستم رسید که نوشته بود: خورشید نیمه آذر در بستر تب و لرزی، رنگت پریده و زرد است و من فکر کردم یارو فالگیر است، اما بعد فهمیدم دزد ادبی است و شعر کسی را دزدیده
- و اینکه: پاییز که میشود طبیعت حالی به حالی و شاعر و غیرقابل پیشبینی و عجیب میشود و من از این شباهت قند در دلم آب میشود
- و اینکه: میشود لباسهایی پوشید که همه فصل به پوشیدنشان فکر کردی
- و اینکه: کلاغهای پاییز هم شاعرند در بقیه فصول. توجه کنید که در بقیه فصول کلاغها همه بقال هستند
- و اینکه: فصل تئاترهای خوب است
- و اینکه بروی تئاتر ببینی و هی فکر کنی دیرت شده از تاریکی هوا، اما به ساعتت که نگاه کنی تازه ساعت شش است
- و اینکه: تو پاییز یادت میافتد که از دستدادن هر چیزی مثل برگهای خوشگل این همه درخت بعدا بهدستآوردنی را در پی دارد
- و خیلی مهم این که: پاییز فصل قشنگترین بارانهای سرزمین من است و اینکه تو پاییز هوس کتاب خریدن آدم و خواندنش در این شبهای طولانی بیشتر میشود و هی آدم تو هر کتابفروشی که میبیند، سرک میکشد
- و خلاصه این که: پاییز خیلی خوب است و من کمی نگرانم برای همه اونهایی که مطلب به این مهمی رو متوجه نمیشن.
الان نهصد و شصت و چند تا دلیل دیگر هم مانده؛ البته میدانید که ریاضی من همیشه خراب بوده، اما خب دلایل دیگرش را میگذارم برای پاییزهای بعدی. امیدوارم آنقدر پاییز ببینم و آنقدر سر پا باشید که سالی ۵۰-۴۰ دلیل برای این جماعت پاییز نفهم بیاورم تا قانعشان کنم که: پاییز پادشاه فصلهاست.
روح شاعر در دنیای مجازی
قدیمها میگفتند بالای طاقچه خانه هر خانواده ایرانی یک جلد دیوان حافظ جا خوش کرده است. ولی این روزها تو بوفه ظروف چینی اصل ایتالیا و فنلاند به جای دیوان حافظ، یک جلد فال حافظ قرار دارد. این روزها مردم کتاب فال حافظ را باز میکنند، یکی دو بیت اول غزلهای حافظ را میخوانند و بعد که میبینند، در خواندن آن بیتها کلی سوتی دادهاند، بیخیال غزلخوانی میشوند و یکراست میروند پایین صفحه و متن فال را میخوانند. که مثلا تعبیر این غزل آن است که سفری طولانی در پیش دارند و دوستانی دارند که میخواهند حالشان را بگیرند و از اینجور چیزها.
شاید اگر روح حافظ بتواند در فضای مجازی هم سرک کوچکی بکشد، اوضاع دنیای مجازی را بدتر از وضعیت حافظخوانی در خانوادههای خرده بورژوای تهرانی و اصفهانی و مشهدی و… ببیند. اگر روح حافظ برود توی گوگل و اسم خودش را سرچ کند، میتواند یک عالمه کد HTML پیدا کند که وبلاگنویسان، آنها را میگذارند توی وبلاگشان تا در آنجا علاوه بر طالعبینی چینی و هندی و نشانگر ماوس قلبی شکل، فال حافظ هم داشته باشند تا آمار بازدید وبلاگهایشان بالا برود. روح بیچاره حافظ کل گوگل را هم بالا و پایین کند، نخواهد توانست تو یک وبلاگ یا سایت یکی از غزلهایش را ببیند که یک بلاگر ایرانی در مورد آن تفسیری، شرحی، دلنوشتهای، چیزی نوشته باشد.
این روزها حافظ برای ما ایرانیها چه در دنیای مجازی و چه در دنیای واقعی از یک شاعر برجسته تبدیل شده است به یک فالگیر حرفهای تا حدی نان به نرخ روز خور. و نه چیزی بیشتر از آن.
پاییز امسال انگار بدجوری بیبخار شده است. غیر از یکی دو قطره باران نصفه و نیمه و دو سه تا برگ چنار خشکشده توی پیادهرو هیچ خبری از پاییز نیست. دلم را خوش کرده بودم، آلبوم «ری را» و «به تماشای آبهای سپید» را توی حافظه گوشیام ریختهام تا وسط باران و ترافیک ساعت شش و هفت عصر، خیابانهای شلوغ پلوغ تهران را بالا و پایین کنم و با هدست به قطعات آن گوش بدهم. (صمیمانه اعتقاد دارم این دو تا آلبوم موسیقی که شاید زیاد هم به هم ربطی نداشته باشند، شدیدا پاییزی هستند.) اما فعلا که نه بارانی هست و نه پاییزی و نه باد پاییزی سرد و خیسی که بزند توی صورت آدم و لپ و دماغ آدم را مثل لبو سرخ کند و بعد تو کنار یک لبوفروشی زیر باران بایستی، زیپ کاپشنت را بدهی بالا و لبوی قرمزت را قاچ قاچ کنی و بخار گرمی را که از آن بلند میشود جلوی صورتت بگیری و همهاش را نفس بکشی.
توی این بعدازظهرهای پاییزی
توی این بعدازظهرهای پاییزی، به گونه تاثرباری هنوز کولر روشن میکنم و در تنهایی و در حالی که نور آفتاب زور میزند خودش را از پرده پنجره فرو کند توی اتاق، به خر خر جریان هوای شبیهسازی شده پاییزی از داخل دریچه کولر گوش میدهم. صدای کسی را میدهد که حنجرهاش را تازه عمل کرده باشد و بعد بخواهد یک دهن لوچیانو پاواروتی بخواند. کنار قفسه کتابها روی یک مبل سناتوری سبز رنگ لم میدهم، به طرز وحشتناک و دیوانهواری شکلات میخورم و عنوان کتابهای داخل قفسه را مرور میکنم…
چند وقت پیش داشتم زندگینامه یک نویسنده مشهور فرانسوی را که الآن یادم نمیآید اسمش چیست میخواندم. طرف تو پرورشگاه بزرگ شده بود و موقع نوجوانی و جوانی تقریبا هیچ دوستی نداشت. او میگفت به خاطر تنهایی و انزوای شدیدش در آن موقع، از صبح تا شب تو کتابخانه پرورشگاه مینشسته و روزی ۱۵ ساعت کتاب میخوانده است. او یکی از دلایل اینکه بعدا حرفه نویسندگی پیشه کرده است را هم همان دوران میدانست. (خیلی ضایع است که الان دارم مثلا یادداشت ادبی مینویسم و با این حال اسم این نویسنده را یادم نمیآید. راستش را بخواهید حتی نمیدانم زندگینامه طرف را در کجا مطالعه کردهام. ولی مطمئن باشید ایشان یک نویسنده واقعی هستند و من همچین کاراکتر نویسندهای را از تو مخیله خودم استخراج نکردهام.)
یادم میآید روزی را که مثل برق رفتم از کتابفروشی کنار دانشگاهمان چیزی حدود ۳۰-۲۰ هزار تومان کتاب خریدم. خیلی در خریدن کتاب ولخرجی کردم. بعد از تمام شدن امتحانات ۲۰ واحد درس در طول یک ترم، این فکر که آدم باید برای محصولات فرهنگی خوب پول خرج کند زیاد توی کلهام وول میخورد. برنامهام این بود که یک بسته شکلات و یک عالمه کیک و کافی میکس بخرم و بعد یکی دو هفتهای توی سوییت آپارتمانیام کز کنم، کتاب بخوانم و صبحانه، ناهار و شام و یک سری هلههولهها بخورم و برای خودم خوش باشم.
چیزهایی شبیه کشک و دوغ
فکر کنید از بالای میز ناهارخوری دو قاشق قورمهسبزی و سه قاشق خورش قیمه را توی ظرف غذایتان بریزید و بعد آن را یک عالمه هم بزنید و از تویش یک خورش جدید در بیاورید. درست است که برای این کار باید یک نیمچه جسارت و شاید مقداری هم خلاقیت داشته باشید. اما برای درستکردن خورش «تلفیقی» جدید علاوه بر این دو تا آیتم باید یک آشپز حرفهای باشید تا شاید مثلا با تعیین تعداد لپهها و لوبیاها بالاخره یک چیز قابل خوردن و یا حتی یک چیز خوشمزه از این ترکیب نهچندان جالب از آب دربیاورید.
حالا همچین مثالی را ببرید تو زمینه موسیقی تلفیقی که تقریبا ۱۵-۱۰ سالی میشود بازارش در بین نسل ما گرم و یا حتی داغ شده است. استفاده از سازهای ایرانی که ربع پردهای است، برای اجرای قطعات راک یا جاز که اصولا به خاطر سبک موزیک غربی باید در سیستم تمام پرده و نیم پرده اجرا شود. و یا استفاده از اشعار کلاسیک فارسی در قطعههای پاپ و راک و غیره. اولی، یعنی استفاده از سازهای ربع پردهای برای اجرای قطعات غربی یک بحث تخصصی تو زمینه موسیقی است و ما وارد آن نمیشویم. هرچند نظر اکثریت افراد این است که اگر میخواهی راک بزنی، بیخیال تار و سهتار شو و همان گیتارت را بگیر دستت. (به معنای دیگر بیخیال ساخت خورش جدیدش شو و قورمهسبزیات را بخور.)
در مورد نوع دوم، مسئله یک مقداری فرق میکند. به هر حال شعر و کلمه هر چقدر هم کلاسیک و قدیمی باشد، برای تلفیقشدن با یک سبک جدید و غریبه بیشتر از ساز میتواند از خودش انعطافپذیری نشان دهد. برای همین است که تو خیلی از گروههای زیرزمینی و روزمینی و فرازمینی این روزها میبینید که اشعار حافظ و مولانا و امثالهم در قطعات جدید استفاده شده است و اتفاقا نتیجه هم چیز خوب و گوشنوازی از آب درآمده.
این را بگذارید در کنار اینکه شعر و ترانههای امروزی بدجوری پایشان میلنگد و اکثرشان چیزی هستند شبیه کشک و دوغ. یک جورهایی حتی تحمل ناپذیر هم هستند. اینجاست که شعر موسیقی میتواند تاثیر خیلی عمیقی روی آن بگذارد. (انگار همیشه باید بهترینهایمان همان اولینهایمان باشد.)
ولی مسئلهای که باید به آن توجه ویژه کرد، این است که به هر حال شعر باید به حال و هوای موسیقی بخورد. مثلا فرض کنید یکی بخواهد با گیتار و کیبورد یک قطعه پاپ اجرا کند و در آن از یک غزل نسبتا جدی و قابل تامل حافظ استفاده کند. مطمئن باشید همچین آدمی اصلا نمیداند که موسیقی واقعا چی هست و سبکهای مختلف چه تفاوتی با همدیگر دارند. یکی نیست به طرف بگوید مرد حسابی (یا زن حسابی) موسیقی پاپ یک سبک عامهپسند است و باید روی آن به جای شعرهای جدی، ترانههای ساده را اجرا کرد. تو ناف لسآنجلس هم که باشی، کسی نمیآید برای یک آلبوم پاپ از اشعار ویلیام شکسپیر یا ویلیام بلیک استفاده کند. نتیجه میشود همان که قورمهسبزی و خورش قیمه را به بدترین و شنیعترین وجه ممکن با هم قاطی کنی و به خورد مخاطبت بدهی.
غزل پاییزی
اشعار پاییزی از شاعران مشهور
اشعار زیبای پاییزی در مورد فصل پاییز و زیبایی های پاییز و خاطرات پاییز و …میباشد. سعی شده از شاعران زیادی در این مجموعه استفاده کنیم.
اشعار پاییزی شاعرانی همچون : فریدون مشیری ؛ مهدی اخوان ثالث ؛ یغما گلرویی ؛ فروغ فرخزاد ؛ قیصر امین پور ؛ مهدی اخوان ثالث و ..موجود میباشد.
وزیدن گرفتهست باد خزان
به گوش آید از دور داد خزان
گل و سبزه و برگهای قشنگ
مباشید غافل ز یاد خزان
نخواهد ز بین شما هیچ یک
برد جان بدر از جهاد خزان
به سویی فتد هر یک از جمعتان
ز توفان تند ز یاد خزان
کنونی که هستید بر شاخهها
به دور از گزند و عناد خزان
از این بزم جانبخش سودی برید
که محوش کند انجماد خزان
مهدی رستادمهر
اشعار زیبای پاییز
ای چرخ بسی لیل و نهار آوردی
گه فصل خزان و گه بهار آوردی
مردان جهان را همه ی بردی به زمین
نامردان رابه روی کار آوردی
ابوسعید ابوالخیر
مجموعه شعر درباره پاییز
در بهار ِ زندگی رفتی سفر تو بی خبر
نازنین دردانهام، نشکن دل ِ دیوانهام
شعر نو پاییزی
پاییز یک شعر است یک شعر بیمانند
زیباتر و بهتر از انچه میخوانند
پاییز، تصویری رؤیایی و زیباست
مانند افسون است مانند یک رؤیاست
با برگ میرقصد با باد میخندد
در بازیاش با برگ او چشم میبندد
تا میشود پنهان برگ از نگاه او
پاییز میگردد دنبال او، هر سو
هرچند در بازی هر سال، بازندهست
بسیار خوشحال است روی لبش خندهست
مانند یک کودک خوب و دل انگیز است
یا بهتر از اینها: پاییز، پاییز است
ملیحه مهرپرور
شعر های زیبا در وصف پاییز
تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد سوگند به شب نمیدانم
تو فکر خواب گلهایی که یک شب باد ویران کرد
و من خواب تو را میبینم و لبخند پنهانم
تو مثل لحظهای هستی که باران تازه می گیرد
و من مرغی که از عشقت فقط بیتاب و حیرانم
تمام آرزوهایم زمانی سبز می گردد
که تو یک شب بگویی دوستم داری تو میدانم
اشعار زیبای پاییز از مهدی سهیلی
تو هم همرنگ و همدرد منی، ای باغ پاییزی
چو میپیچد میان شاخههایت هوی هوی باد
به گوشم از درختان های های گریه می آید
مرا هم گریه میباید؛مرا هم گریه میشاید
مهدی سهیلی
شعر پاییز از فریدون مشیری
دلم خون شد از این افسرده پاییز
از این افسرده پاییز غم انگیز
غروبی سخت محنت بار دارد
همه ی درد است و با دل کار دارد
فریدون مشیری
اشعار پاییزی از شاملو و اخوان ثالث
پاییز جان! چه شوم، چه ترسناک
اینک، بر این کناره دشت، اینک
این کوره راه ساکت بی رهرو
آنک، بر ان کمرکش کوه، آنک
ان کوچه باغ خلوت و خاموشت
از یاد روزگار فراموشت
پاییز جان! چه سرد، چه درد آلود
چون من تو نیز تنها ماندستی
ای فصل فصلهای نگارینم
سرد سکوت خودرا بسراییم
پاییزم! ای قناری غمگینم
مهدی اخوان ثالث
شعر پاییزی ار مهدی اخوان ثالث
جنگل، به خواب رفته، درختان، خزان زده
تصویر مرگ در همه ی جا آشیان زده
جریان رایج خفقان در مسیر رود
مُهرِ سکوت بر دَهَنِ ماهیان زده
شعر عاشقانه پاییز
پاییز حدیث کوچ برگی سرخ است
خندیدن گل زیر تگرگی سرخ است
بر لاله چرا کفن بپوشم، وقتی
زیبایی زندگی به مرگی سرخ است
هادی فردوسی
منتخب اشعار عاشقانه پاییزی
باز پاییز برای تو نبارم سخت است
پای هر خاطرهات بغض نکارم سخت است
ای نفسگیرترین حادثه فصل خزان
من به اسمت برسم، سخت نبارم، سخت است
پویا جمشیدی
شعر پاییزی از پویا جمشیدی
پاییز، این فصل زیبای سال
با غربتش آمده است
امروز برگی به زمین افتاد
و هرگز به شاخه برنگشت
وقتی دستهای زرد برگ
به امید یافتن پناهگاهی
در آسمان خواب شاخه را می دید
درخت مرده بود
آری شروع راه پاییز است
اشعار زیبا از شاعران ایرانی در مورد پاییز
شاخه با ریشه خود حس غریبی دارد
باغ امسال چه پاییز عجیبی دارد
غنچه شوقی به شکوفا شدنش نیست
با خبر گشته که دنیا چه فریبی دارد
اشعار غمگین پاییز
آرام شدهام
مثل درختی در پاییز
وقتی تمام برگهایش را
باد برده باشد
رضا کاظمی
شعر نو درباره پاییز
پاییز کوچک من
دنیای سازش همه ی رنگهاست
با یک دیگر
تا من نگاه شیفتهام را
در خوشترین زمینه به گردش برم
و از درختهای باغ بپرسم
خواب کدام رنگ
یا بیرنگی را می بینند
در طیف عارفانه پاییز؟
حسین منزوی
اشعار غمگین و عاشقانه پاییز
دلم برای انارها تنگ است
برای دانههای سرخ و سفید
یاقوتهای عاشق
منتظرم تا برگها زرد شوند
تا انارها سرخ شوند
و پاییز بیاید و همه ی عاشق شوند
پاییز بیاید و دلتنگی من شاید
با همه ی برگهای خزان زده
کم کم بریزد
مجید مصطفوی
اشعار دلتنگی های پاییزی
پاییز را
به هیچ میانگارد
دستی که دستهای تو را دارد
سیدعلی میرافضلی
اشعار زیبا و خاص پاییز
منطقِ پاییز
مثل بیمنطقیِ زنی ست
که وقتی دارد از زندگی مردی می رود
موهایش را رنگ میکند
کامران رسول زاده
زیباترین شعر پاییز
گوش کن
صدای نفسهای پاییز می آید
نگرانیهایت را از برگهای درختان آویزان کن
چند روز دیگر میریزند
شعر کوتاه پاییزی
پاییز را میخوانم
تا شاید باران بیاید
تا باز برویَد، زنده شود
امان از این آفتاب بی دریغ
هیچ ابری در آسمان نیست
در زندان گریه اسیر ماندهام
عاشقانه ترین متن پاییز
پاییز!
کجاست باران؟
کجاست باران؟
شعر ادبی پاییز
پاییز، برگهای ریخته را نمیشمرند
قصه
قصه ویرانی ست
و کسی نشمارد، این برگ های ریخته را
قدسی قاضی نور
شعر پاییز فصل زیبای خدا
نه بهار با هیچ اردیبهشتی
نه تابستان با هیچ شهریوری
و نه زمستان با هیچ اسفندی
اندازه پاییز به مذاق خیابانها خوش نمی آید
پاییز مهری دارد که به دل هر خیابانی مینشیند
شعر پاییزی کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملالانگیز بودم
برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم سرد می شد
آسمان سینهام پر درد میشد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ میزد
اشکهایم همچو باران دامنم را رنگ میزد
وه … چه زیبا بود اگر پاییز بودم
فروغ فرخزاد
شعر پاییزی از فروغ فرخزاد
باغ بیبرگی
روز و شب تنهاست
سازِ او باران، سرودش باد
ور جز اینش جامهای باید
شعر پاییزی جدید
خندهاش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در ان
اشعار پاییزی مهدی اخوان ثالث
تابستان که نیامدی، پاییز شد
پاییز که برنگشتی، پاییز ماند
تو رابه دل پاییزیات سوگند میدهم
منبع: همایش ادبیات نمایی – اشعار در مورد پاییز
بازدید:۷۲۶۹۸۴