امروز : دوشنبه ۱۴۰۲/۱۱/۲ می باشد.

ماجرای تاریخی دریای خزر

ماجرای تاریخی دریای خزر

همه چیز در این مورد از چند تا مربع شروع شد، از چند تا مربع که وقتی به صورت مساوی در کنار هم بودند،‌ ۶۴ تا می‌شدند و وقتی با برش تبدیلشان کنیم به مستطیل، می‌شدند ۶۵ تا. یعنی ۸×۸ می‌شود ۶۴، اما وقتی مربع‌ها را جابه‌جا می‌کنیم، می‌شود ۱۳×۵ و ۶۵ تا. یعنی در یک جابه‌جایی کوچک، یک مربع به مربع‌ها اضافه می‌شود.این مربع از کجا می‌آید؟ به نظر من از جیب آقای هراکلیوس، همان کسی که او را پدر اتصال چیزهای عجیب به هم می‌دانند، پدر نتیجه‌گیری‌های عجیب. اما چند مربع بینوا به تنهایی کافی نیستند تا یک مطلب نوشته شود. احتمالا باید دعوایی، مرافعه‌ای و خلاصه چیزی در میان باشد.

مهم‌ترین قضیه همین ماجرای دریای خزر.

تیتر روز شنبه هفته قبل روزنامه‌ها دعوای لفظی رئیس جمهور آنها و ما بود. بر سر این‌که می‌خواهند سهم بیشتری از دریای خزر را داشته باشند. آمار و عددها هم ظاهرا با ادعای آنها جور در می‌آید. اما واقعیت چیز دیگری است و اگر درست به ماجرا نگاه کنیم، اصلا هیچ چیز درستی در چنته ندارند. و در این شرایط انگار خرس‌های شمالی هم به فکر این افتاده‌اند که از آب گل‌آلود ماهی بگیرند و سهمی برای خودشان بخواهند. می‌خواهند رسما بخشی از ایران را جدا کنند. البته به تازگی کتابی درباره ژان فرانسوا لیوتار هم چاپ شده و نظرات جالب او. اتفاقا این دو ماجرا بدجوری به هم مرتبط‌اند. اما فعلا از همین دریای خزر خودمان شروع کنیم.

اصل ماجرا این است که روس‌ها می‌خواهند برخلاف پیمان‌های قبلی، قسمت‌های بیشتری از دریای خزر را داشته باشند. این دریا می‌تواند برایشان نفع زیادی داشته باشد و به همین دلیل چند سال است که همه تلاششان را می‌کنند تا این اتفاق بیفتد. اما همان‌طور که آن سیاستمدار انگلیسی گفت، روس‌ها همیشه ۵۰ سال از سیاست دنیا عقب‌اند و حالا در روزگاری که دیگر مثل گذشته اوضاع قاراشمیش نیست، می‌خواهند کارهای قاراشمیش کنند. و اگر ما بهانه دستشان بدهیم و محکم نباشیم، شاید موفق هم بشوند.

برای آن‌که ماجرا را بهتر بفهمیم، باید کمی برگردیم عقب. باید به آن روزی برگردیم که پطر کبیر، همان کسی که روسیه جدید را بنیان گذاشت، به روس‌ها سفارش کرد که حتما و هرجور شده خودشان را به آب‌های آزاد برسانند. آنها می‌خواستند سری در میان سرها دربیاورند و رسیدن به آب‌های خلیج همیشه فارس، نکته مهمی برایشان محسوب می‌شد. در آن سال‌ها دریای خزر اصلا و ابدا به اهمیت الان نبود، چون نه از خاویار خبری بود و نه از نفت. و حتی صنعت توریسم. روس‌ها البته برای رسیدن به خلیج‌فارس مشکلات زیادی داشتند. یکی این‌که یک مدعی دیگر وجود داشت و دیگر این‌که به هر حال راه دور بود. این بود که دو جنگ درگرفت و بخش‌هایی از ایران جدا شد. می‌خواستند آذربایجان را هم به خاک خودشان اضافه کنند که شکست خوردند و آذربایجان با ایران ماند.


بعد از آن دو جنگ، دو قرارداد ترکمن‌چای و گلستان بسته شد. که مفاد زیادی داشت و همه هم به نفع روس‌ها. آنها که قبلا هیچ سهمی از دریای خزر نداشتند، بخشی از این دریا را از آن خودشان کردند. و از همین هم خوشحال بودند، چون به جز دریای همیشه یخ‌زده قطب شمال، تقریبا هیچ ساحلی اطرافشان نداشتند. چند سال از ماجرا گذشت و کشوری به نام روسیه، تبدیل شد به اتحاد جماهیر شوروی و بعد دوباره اتحاد از هم پاشید و به این ترتیب چند کشور در اطراف دریای خزر قرار گرفتند. و بعد سیاست یک بام و دو هوا شکل گرفت.

روس و کشورهای اطراف، نمی‌خواهند واقعیت‌ها را بپذیرند. آنها به هر ترتیبی می‌خواهند سهم بیشتری از دریای خزر را داشته باشند، چون این‌روزها نه تنها دریای خزر خاویار و نفت دارد، که از راه کانال به دریای سیاه هم متصل می‌شود.

حالا به این قضیه بپردازیم که حرف بی‌منطق روس‌ها چیست و چطور آنها می‌خواهند با استفاده از یک سفسطه، حرف خودشان را پیش ببرند.


تقسیم دریای خزر باید مطابق معاهده ترکمن‌چای و گلستان انجام شود. در نتیجه باید نیمی از دریا از آن ایران باشد و نیمی به بقیه کشورها اختصاص پیدا کند. اما روس‌ها و کشورهای اطراف می‌گویند که این قراردادها را قبول ندارند. یک نتیجه خیلی ساده از این ادعا می‌شود گرفت. اگر آن‌ها این دو قرارداد را قبول ندارند، باید آذربایجان، قره‌باغ و ارمنستان به ایران برگردد و اگر قبول دارند، باید به همان نیمه خودشان راضی باشند.

اما روس‌ها می‌خواهند باج‌گیری کنند و به سهمشان راضی نیستند. این است که رئیس جمهوری این کشور، مثل همه روس‌های دیگر زود از کوره در می‌رود و حرف‌های نامربوط می‌زند. اما جدا از بی‌اخلاقی‌های روس‌ها، این کار آنها ریشه‌ای تاریخی دارد. یعنی تاریخ فلسفه از زمانی که به یاد دارد، مدام با سفسطه‌گری روبه‌رو بوده است.
در یونان قدیم، زمانی که هنوز سقراط جام زهرش را سر نکشیده بود، مردمانی دانشمند و خردمند بودند که می‌توانستند خوب بحث کنند و از راه بحث دیگران را متقاعد کنند. به این استادان و دانشمندان می‌گفتند: «سوفسطایی». اما خیلی زود مشخص است که اینها، یعنی این استادان گاهی فقط با زبان‌بازی و مخلوط‌کردن مسائل با هم به نتیجه مورد بحثشان می‌رسند. این بود که معنی سوفسطایی متفاوت شد و حال و هوای دیگری پیدا کرد. یعنی از آن به بعد هر کس که استدلال‌های زیاد می‌آورد و می‌خواست با شیوه‌های فلسفی چیزی را اثبات کند، سوفسطایی لقب گرفت.


مخالفان می‌گفتند که این روش سوفسطایی‌ها، حقیقت را می‌کشد. حالا اجازه بدهید از یک زاویه دیگر به ماجرا نگاه کنیم. زندگی شباهت فراوانی به ترکیب‌های شیمیایی دارد. دقیقا شبیه این می‌ماند که شما دی کرومات پتاسیم را شبیه کوه درست کنی و یک کبریت بزنی رویش تا یک آتشفشان مصنوعی درست شود. همه می‌دانیم که نه کبریت آتشفشان درست می‌کند و نه دی‌کرومات پتاسیم اگر تنها باشد، چنین خاصیتی دارد. و این دقیقا شبیه زندگی است.شبیه اتفاق‌های اجتماعی است. یعنی یک چیز در کنار یک چیز یک معنی دارد و در کنار یک چیز دیگر، یک معنی دیگر. اما آ‌نها مسائل را جدا جدا و هر جور که می‌خواستند کنار هم می‌گذاشتند.

کار آن‌قدر بیخ پیدا کرد که حتی دانشمندی همچون سقراط هم در امان نماند. او مدام با دیگران بحث می‌کرد و کلا می‌گفت که چیزی نمی‌داند و هدفش از بحث کردن این است که می‌خواهد به دیگران هم اثبات کند که چیزی نمی‌دانند. این بود که برچسب یا لیبل سوفسطایی‌گری به سقراط زدند و گفتند یا با زبان خوش شوکران را می‌خوری که به زبان خوش بمیری، یا خودمان شوکران را با زور می‌ریزیم توی گلویت تا به زور بمیری. سقراط راه اول را انتخاب کرد. البته شاید هم راه دوم را انتخاب کرده باشد. در تصویری که از آن دوران به‌جا مانده، یا نویسندگان دربار یونان، نوشته‌اند، او خودش جام شوکران را زده است توی رگ. یعنی بالا کشیده است.

حالا بحث دریای خزر است و کلماتی که جابه‌جا می‌شود. اگر کسی طرف حرف روس‌ها بنشیند،‌ آنها معاهدات بین‌المللی را پیش می‌کشند و می‌گویند که متناسب با ساحل هر کشوری،‌ آن کشور در دریا سهم دارد. اگر این‌جوری باشد، احتمالا سهم ایران زیر ۲۰ درصد می‌شود. حرف آنها تا اینجا درست است. اما آنها بخشی از واقعیت را پنهان می‌کنند. یعنی قرارداد را رو نمی‌کنند که نیمی از دریای خزر را به ایران متعلق می‌داند. به نظرم ایران باید ادعا کند و چند کشور اطراف را بخشی از خاک خودش بداند. اگر به شوخی هم این ماجرا مطرح شود، شاید حساب کار دست طرف بیاید.


حالا برگردیم به نظرات ژان فرانسوا لیوتار. او یکی از اندیشمندان پست‌مدرن است که مثل خیلی دیگر از پست‌مدرن‌ها عقاید بامزه‌ای دارد که البته با مخالفت زیاد هم روبه‌روست. مثلا ژیل دلوز، که یکی از پست‌مدرن‌های معروف دیگر به شمار می‌آید، در روزهای جنگ عراق و آمریکا، گفت که هیچ جنگی اتفاق نیفتاده است. خبرنگاران خندیدند و عکس‌ها را به فیلسوف نشان دادند. او هم خندید و گفت احتمالا توی دلش گفت: اینا رو می‌دونم… و بعد بلند گفت: بله. وقتی ما از جنگ عراق حرف می‌زنیم، منظورمان چیزهایی است که رسانه‌ها به ما نشان داده‌اند و چیزی که رسانه‌ها نشان داده‌اند،‌ آن چیزی است که دستور داشتند نشان بدهند. پس جنگی در کار نبوده است. می‌بینید که ارتباط نزدیکی بین ماجرای دریای خزر و این حرف دلوز وجود دارد، در هر دو بخشی از واقعیت حذف شده تا حقیقت دیگری ساخته شود؛ حقیقتی که با واقعیت‌‌ها جور نیست.

ژان فرانسوا لیوتار هم حرف دیگری می‌زند و یک ماجرای تاریخی را به طور کلی رد می‌کند؛ نظریه‌ای که رد کردنش در اروپا جرم محسوب می‌شود. مخصوصا در آلمان. لیوتار می‌گوید که «هولوکاست»، اگر هم بوده،‌ اتاق‌های گاز اگر وجود می‌داشتند، به این مرگباری که توصیف می‌کنند، نبوده است. صد البته این نظرات فیلسوف فرانسوی با انتقادهای خیلی خیلی زیاد روبه‌رو شده است. حالا پای استدلال جناب آقای لیوتار بنشینیم.

لیوتار می‌گوید تا زمانی که کسی درباره هولوکاست شهادت ندهد، نمی‌توان باور داشت که چنین اتفاقی صورت گرفته. یعنی یک نفر که از نزدیک اتاق گاز آشوویتس را دیده است، باید حی و حاضر شود و بگوید که همچنین اتفاقی انجام شده است. پارادوکس (نترسین. گفتم پارادوکس، از لولوخورخوره که ننوشتم)، یا نقطه متضاد ماجرا از نظر لیوتار این است که اگر کسی هم پیدا شود که از ماجرا جان سالم به دربرده باشد، پس نتیجه می‌گیریم که حداقل یک نفر در اتاق گاز نمرده و اتاق‌های گاز آن‌قدر مرگبار نبوده‌اند.


لیوتار اتفاقا در این مورد خیلی منطقی حرف می‌زند. او راست می‌گوید. مطابق نظرات فلاسفه، برای آن‌که یک فرضیه رد شود، کافی است که یک مورد نقض در آن وجود داشته باشد. و همین یک نفری که زنده مانده و شهادت داده، نشان می‌دهد که یک جای ماجرا می‌لنگد. خیلی بیشتر وارد این ماجرا نمی‌شویم و اجازه می‌دهیم که لیوتار با دوست اهریمنی‌اش یورگن هابرماس توی سروکله هم بزنند. ما هم آفتابگردان می‌شکنیم و از دیدن دعوایشان لذت می‌بریم. فکر می‌کنیم در حال تماشای آخرین فیلم نایت شیامالان یا خواندن نوشته‌ای از گابریل گارسیا مارکز هستیم.
برگردیم به همان مسئله دریای خزر. در اینجا نمی‌شود خیلی راحت نشست و تخمه آفتابگردان شکست. اگر ما هم بی‌خیال ماجرا شویم، آنها نمی‌خواهند بی‌خیال شوند. و البته موضوع اصلا جدید نیست. در چند سال گذشته، ‌همیشه این قضیه از طرف روس‌ها مطرح شده‌است. سیدمحمد خاتمی، چند بار با زیرکی، توپ را به زمین آنها انداخت و نیمی از دریای خزر برای ایران ماند. حال باید ببینیم می‌توانیم این بخش از خاک ایران را حفظ کنیم و اسیر بازی مبتدیانه روس‌ها نشویم.

منبع: مقالات کانون مشاوران ایران

بازدید:۷۹۸۵۰۳

رتبه مقاله در گوگل:4-Stars

مطالب مرتبط

  • مطلب مرتبطی پیدا نشد.

ارسال نظرات

پاسخی بگذارید

*