این روزها دیگر نقش خودآگاهی و خودشناسی در بهداشت جسم و روان بر هیچ کس پوشیده نیست. مهارت خودآگاهی اولین مهارت از گروه مهارتهای دهگانه زندگی است که سازمان بهداشت جهانی آن را اعلام کرده است. در واقع، اگر مهارتهای زندگی را به درخت تشبیه کنیم، خودآگاهی ریشههای تنومند و قدرتمند آن است که اگر سست باشند، هرگز به آرامش نمیرسند و فرد در آینده به انواع بیماریهای جسمی، روحی و روانی بهویژه اضطراب، استرس، افسردگی دچار شده و یا گرفتار آسیبهای اجتماعی خواهد شد. از دیدگاه روانشناسی نیز یکی از مهمترین ویژگیهای شخصیت سالم، شناخت خویش است. یک روانشناس آلمانی در این زمینه معتقد است که عدم شناخت صحیح آدمی از خویش، ریشه تمام معضلات و اضطرابها و گرایشهای بشری است. در این زمینه تولستوی، نویسنده روسی میگوید: هر کسی درباره تغییر جهان فکر میکند، ولی کمتر کسی است که درباره تغییر خودش بیندیشد.
همانطور که گفته شد، نداشتن خودآگاهی نهتنها در ارتباط درونفردی باعث ناآرامی و مشکلات زیاد میشود، بلکه در ارتباطات میانفردی نیز آسیبهای زیادی به وجود میآورد و فرد را در ارتباط با دیگران مانند طلاقهای عاطفی و آشکار با شکست و ناکامی مواجه میکند. در هر جامعه از بُعد جامعهشناختی، عوامل زیادی نظیر بیکاری، اعتیاد، عدم تفاهم فکری، اخلاقی، فرهنگی، بیعدالتی، نابسامانیهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و عوامل دیگر در افزایش طلاق نقش دارند. اما در بُعد فردی که گاه خود ریشه در مسائل جامعهشناختی دارد، به باور ما خودشناسی و خودسازی قبل از ازدواج و به دنبال آن کسب ارزشهای انسانی، عمدهترین عامل در استحکام و تداوم یک زندگی مشترک و به طور کلی هر ارتباطی نظیر روابط خانوادگی، دوستیها و هر نوع روابط اجتماعی است؛ بنابراین اگر واقعا به دنبال خوشبختی، سعادت و آرامش واقعی در زندگی هستیم، لازم است در پی شناخت حقیقی خود باشیم. متاسفانه در بحث خودشناسی افراد زیادی تصور میکنند شناخت کاملی از خود دارند و خود را عاری از هر عیب و خطایی میدانند و دیگران را در اشتباهات خود مقصر میدانند، برای نمونه در مشاورههای طلاق زیاد دیده شده است که هر دو طرف خود را اغلب عاری از خطا و اشتباه میدانند.
این موضوع نشانگر آن است که اغلب انسانها خود را کاملا نشناختهاند و از نقاط ضعف و قوت خود، آگاهی ندارند که همین امر باعث اغلب خشونتها و اختلافها در روابط میشود، در حالی که به نظر شما چه عاملی باعث میشود وجود آدمی، این موجود خالق و شگفتانگیز که سراسر وجود اونور و شکوه و آرامش است، اینچنین به تیرگی، سیاهی، بیماری و… کشیده شود؟ به نظر میرسد آنچه باعث این نور و شکوه و عظمت انسان شده است و آدمی از آن غافل مانده، آگاهی است؛ در حقیقت در وجود هر انسانی به اندازه میزان آگاهی که کسب میشود و قسمتهایی که هنوز نور آگاهی به آنها نتابیده، در سایه مانده و تیره و تار و هراسناک به نظر میرسد؛ بنابراین از آنجایی که تعریف واقعی زندگی آگاهانهزیستن است و سایهها هم ناآگاهی ما هستند و خودآگاهی نیز نقش بسیار مهمی در زندگی انسانها دارد، تصمیم گرفتیم در این شماره از بُعد روانشناسی به موضوع «سایهها یا همان نیمه تاریک شخصیت» که درباره خودآگاهی است، بپردازیم. اما سایه چیست؟ سایه چگونه تشکیل میشود؟ شناخت آن چه فایده دارد؟ چگونه میتوان سایههای خود را شناخت. این پرسشها و سوالهایی دیگر، موضوعاتی است که در این مقاله قصد داریم بدان بپردازیم.
معنا و مفهوم سایه
«سایه» جزو نظریه روانکاوی کارل گوستاویونگ، روانشناس، پزشک و فیسلوف سوییسی است که شصت سال از زندگی خود را صرف شناخت روان پیچیده انسان و شیوههای برطرفکردن مشکلات او کرد. او «نیمه تاریک وجود انسان» را سایه نامید. به اعتقاد وی، سایه کسی است که شما نمیخواهید آن باشید. سایه بخشی از شخصیت ماست که چندین عامل را در بر میگیرد و ما از آن بیخبریم. ۱- سایه شامل آن کهنالگوهایی است که ما از آن خبر نداریم ۲- سایه شامل آن قسمت از شخصیت است که بالقوه است و هنوز بالفعل در نیامده است؛ یعنی مجموعهای از تواناییهایی که در وجود هر فرد وجود دارد، اما شکوفا نشده است؛ مثل خوشخطی، استعداد و توانایی در موسیقی و… ۳- خصوصیاتی که ما آنها را میشناسیم، اما آنها را انتخاب نمیکنیم.
فرض کنید من آدم ترسویی هستم و این را میدانم، اما آن را نمیپذیرم یا آدم حسودی هستم و به آن واقفم؛ اما این موضوع را نمیپذیرم. پس میگوییم ممکن است ویژگیهایی مانند ترس، عصبانیت، خودخواهی و… در ما وجود داشته باشد، اما ما آن را نمیپذیریم. مجموعه این سه عامل ذکرشده، بخشی پنهانی را در وجود انسان ایجاد میکند که به راحتی قابل دسترسی و شناسایی نیست. در واقع، در گذر زمان مکانیسمهای روانی این سه بخش را پوشاندهاند که یونگ اسم آنها را «سایه» گذاشته است؛ یعنی قسمت تاریک وجود ما، قسمتی که برای خودمان و برای دیگران پنهان است؛ اگرچه ممکن است برای خودمان مشخص باشد؛ مثل مورد سوم؛ اما کهنالگوها برای خودمان مشخص نیست؛ یعنی آن تواناییهای بالقوهای که هنوز بالفعل نشدهاند و ما از آن خبر نداریم، مثلا ما شاید استعدادی داشته باشیم و خودمان از وجودش بیاطلاع باشیم. البته یک بخش دیگری وجود دارد که میدانیم اما آن را مخفی کردهایم که اینجا بحث نقاب پیش میآید.
تعریف نقاب
«نقاب» چیزی است که افراد به صورتشان میزنند تا شخصیتشان را از دیگران پنهان کنند؛ مثلا من قبول دارم آدم عبوسی هستم، اما در اجتماع میخندم و شوخی میکنم؛ برای اینکه دیگران فکر نکنند من عبوس هستم؛ به این رفتار، نقاب یا پوشش گفته میشود. نقاب شخصیت، چیزی است که شخص در انظار عمومی به نمایش میگذارد و الزاما خود او نیست و در حقیقت شخصیتی است که فرد در روابط شخصی و یا محیطهای کاری خود به جامعه نشان میدهد؛ مانند رفتاری که یک مدیر، رئیس و… در محل کار متناسب با وظایف و مسئولیتهایش از خود بروز میدهد، اما در منزل طور دیگری رفتار میکند.
همانطور که افراد ویژگیها و خصوصیات جسمانی را از اجداد و نیاکان خود به ارث میبرند، تجربیات و خصوصیات روانی آنها را هم به ارث میبرند که ما اسم آن را کهنالگو میگذاریم، کهنالگوها بسیار متعددند. یکی از عواملی که سبب میشود درون یک خانواده دو فرزند به یک شکل نباشند، همین کهنالگوها هستند، زیرا بچهها کهنالگوهای متفاوتی را انتخاب میکنند؛ نه اینکه همه را انتخاب کنند. بعضیها غالبند و بعضیها مغلوب؛ بنابراین کهنالگوهای متفاوت، تجربههای مادر و تعامل این دو با هم و نیز شرایط محیطی سبب میشود دو بچه که پدر و مادر یکسان دارند، از نظر تربیتی و ویژگیهای شخصیتی و… با یکدیگر متفاوت باشند؛ بنابراین چنین سایهای را کهنالگو میدانیم؛ یعنی همان ویژگیهای روانی که ما از اجدادمان به ارث میبریم. اصطلاحا میگویند سایه، اساس طبیعت حیوانی بشر است. تعریف دیگری از سایه این است که میگویند سایه مبدأ بهترین و برترین جنبه انسانی است؛ یعنی ریشه آنچه که از شخصیت یک فرد تراوش میکند، در سایه است. نکته دیگر یا تعریف دیگری که از سایه میشود این است که سایه، جایگاه تاریکی در درون آدمی است.
جایگاه تاریک چیست؟
جایگاه تاریک یعنی چیزی پنهان و مخفی که لزوما جایگاه پلیدی و زشتی نیست، مثلا اینکه بگوییم دقیقا هرچه زشت و خراب است، در سایه قرار دارد درست نیست. نکته دیگری که در رابطه با سایه میتوان گفت، این است که در سایه، احساس مسئولیت اخلاقی دیده نمیشود.
در نظر داشته باشید که سایه برای ما میتواند مفید باشد. شناخت سایه باعث میشود که سرچشمه رفتارهایمان را بیابیم؛ مثلا کسی که خودش را نمیشناسد، نسبت به رفتارهای خود فرافکنی میکند که این فرافکنی از سایه نشئت میگیرد؛ مثلا من اشتباه میکنم، اما اشتباه خودم را به حساب خطای دیگران میگذارم. برای نمونه فردی با سرعت بالا در جاده رانندگی میکند و با بیدقتی به ماشین دیگری میزند. وقتی از ماشین پیاده میشود، شروع به عیبجویی و فرافکنی میکند و برای مثال میگوید که ترمز ماشین نگرفت، تقصیر من نبود یا مواردی از این دست؛ یعنی به جای توجه به چگونگی رفتار خودمان، اشتباه و خطای خود را به دیگران نسبت میدهیم. یکی از موارد فرافکنی که در جامعه و در بین افراد و انسانهای زیادی وجود دارد، به سایه برمیگردد؛ زیرا من باید بپذیرم که در مجموع انسان عجولی هستم، اما نمیپذیرم و در واقع نقاب، پل و رابطهای بین من و دنیای خارج میشود.
عبارت «پلی بین من و دنیای خارج» این دو را به هم وصل میکند. اما با کدام شکل؟ به شکل جامعهپسند؛ نه آن شکلی که من خودم هستم. برخی افراد از واژه نقاب خوب یاد میکنند؛ به خاطر اینکه نقاب، پایهگذار زندگی اجتماعی است. آنچه که شخص دوست دارد در انظار عمومی به نمایش میگذارد، اما این موضوع باعث میشود مجموعهای از ویژگیها در ما مخفی بماند. کسانی که سایهشان گستردهتر، بزرگتر و عمیقتر است، کسانی هستند که نمیخواهند خودشان باشند، یعنی خودشان را به معنای واقعی قبول ندارند.
ما در بحث گشتالت هم این موارد را داریم. در بحث گشتالت گفته میشود که خودت را با تمام وجودت بپذیر، هم خوبیها و هم بدیهایت را. قبول کنیم همه انسانها دارای نقصی هستند؛ بپذیریم و از بین آن نترسیم؛ مثلا من حواسپرتم؛ بپذیرم و عذرخواهی کنم. سایه آن کسانی عمیقتر است که ویژگیهای خود را نمیخواهند قبول کنند و این ویژگیها را به قسمت پنهان وجودشان منتقل میکنند. فرافکنی، دومین نشانه وجود سایه است. زمانی که متولد میشویم تا چند سال اول خودمان را میپذیریم، اما به مرور زمان در اثر تنبیه، تشویق و کنترل دیگران آرام آرام قسمتهایی از وجودمان را مخفی کرده و نقش بازی میکنیم. این رفتارها یعنی اینکه من این قسمت را دوست ندارم و ارزشی ندارد؛ پس نباید در وجود من باشد؛ در صورتی که از وجود من بیرون نمیرود. آنها مجموعه و مخزنی را تشکیل میدهند که «یونگ» آن را سایه نامیده است.
جالب است بدانید تکرارشدن درسهای زندگی با سایهها در ارتباط است. اتفاقات و حوادثی که مکررا در زندگی میبینیم، به خاطر نیمه تاریک وجودمان است. لزومی به شناخت تمام ابعاد سایه نیست، اما آگاهی مهم است. «فارابی» جملهای زیبا دارد که وقتی نام او ذکر میشود، یادآور عقل نظری و عقل عملی است. او میگوید: قرار نیست تمام ابعاد آن را بشناسید، همین که به این مسئله اشراف داشته باشیم و سطح آگاهی فرد از این سایه بالا برود، در جهت کنترل و حفظ شخصیت فرد به او بسیار کمک میکند. پس باید آگاهی و بینش خودمان را بالا ببریم. درسهای زندگی به خاطر نیمه تاریک ماست. مثلا اگر شما عاشق یک آدم بدبین شوید و زمانی میان شما و آن فرد، فاصله و جدایی رخ دهد و شما گزینه دیگری را انتخاب کنید، گزینه بعدی هم پارانوئید خواهد بود و آن به این دلیل است که شما در واقع آدمهایی را جذب میکند که مطابق با سایه شما باشند؛ البته بدون اینکه خودتان بدانید. مثال دیگر اینکه اگر تو به من دروغ بگویی و من به تو دروغ بگویم و تو با کسانی معاشرت داری که آنها به تو دروغ میگویند، به خاطر دروغگویی تو نیست، در حقیقت این جذب به خاطر سایهای است که در وجود خودت است و ناخودآگاه آدمهای دروغگو را جذب میکنی. سایهها تنها ابعاد منفی وجودی ما نیستند، بلکه هر بخشی که آن را نادیده بگیریم و به آن آگاه نباشیم، سایه ماست.
سایه کاملا با عقدههای روانی در ارتباط است. عقده یعنی ناکامی، احساس کمبود و ضعف. کسانی که سایههای گستردهای دارند و حاضر به پذیرش ضعف و نقاط ضعفشان نیستند، عقدههای روانی آنها بیشتر است و دائما به دنبال نهانکردن این عقدهها هستند. این عقدهها از درون، اینگونه افراد را تحت تاثیر قرار میدهد. برای اینکه عقدههای روانی حل شود، اول سایه باید حل شود.
منبع: مقالات کانون مشاوران ایران
بازدید:۷۰۶۵۲۳
سلام
همه میدونیم که خودشناسی خیلی مهمه ولی اینکه چطور خودمون رو بشناسیم مهم تره اگه میشه مقاله ای راجع به اینکه چطور خود را بشناسیم رو در سایت قرار بدین
بله حتما” در اولین فرصت اقدام خواهد شد
سلام به نظر شما فردی هم پیدا میشه که اصلأ نقاب نداشته باشه؟
نه اصلأهمچین چیزی امکان نداره
آره وجود داره خیلی انسانها همیشه با چهره واقعی در اجتماع ظاهر میشن و اصلأ نقابی بر چهره ندارن
البنته منظور ما نقاب زدن برای فریب نیست … گاهی شما در کاری وارد میشید و به خاطر تازگی اون کار دچار استرس هستید و برای مدتی نقاب ریلکس بودن رو به صورت میزنید تا از این وادی خارج بشید … یکی از بهترین نقاب ها نقاب مادره که با تمام مشکلات و سختی ها همیشه نقاب مهر و محبت به چهره داره و با تمام نگرانی ها خودش تگیه گاهی از آرامشه در زندگی
پس با این منطق میتونیم نتیجه بگیریم که هر انسانی تو زندگی یه جورایی یه وقتایی نقاب به صورتش داره
بله … فقط امیدواریم به قول شما این نقاب با دل و جونش یکی باشه … نه اینکه گرگی در لباس میش باشه و از نقابش برای فریب دیگران استفاده کنه …
به شدت احتیاج به یه مقاله پژوشی لاتین در مورد درمان سایه میخوام, هیچ جا نتونستم پیدا کنم موضوع مرتبط کسی نداره راهنمایی کنه