امپراتور کچلی که میخواست ایران را مثل سرش صاف کند!
در مقاله قبلی حکایت دختر خائن را نوشتیم؛ شاهزاده خانمی که عاشق شاپور شد و دروازه شهر را روی سپاهیان شاپور گشود و شاپور پس از ازدواج با او، گیسوان بلندش را به اسبی سرکش بست تا سزای خیانت را ببیند! حالا درباره این ماجرا و قضاوتهایش حرف زدیم. یک چیزی را یادم رفته بود بنویسم و حالا مینویسم و بعد میرویم سراغ ادامه تاریخ ایران، سرزمینی که فراز و نشیبهای زیادی را طی کرده تا امروزه ما بتوانیم به راحتی در آن قدم بزنیم و با دیدن آثارهای باستانی، کاخهای قدیمی، سنگکوبهها و… به یاد کسانی بیفتیم که قبل از ما میزیستهاند و از گامهای آنها برداشتهایی داشته باشیم به سوی فردایی بهتر. تاریخی که لحظه به لحظه آن تلخ و شیرینی است و با خواندنش تجربیات زیادی به خودمان اضافه میکنیم. از این جور داستانها در تاریخ زیاد است و مورخان گاهی معتقدند که واقعیت ندارند. حالا اگر چنین داستانی واقعیت هم نداشته باشد، خودش نشانه خیلی چیزهاست. معمولا پشت سر هر قصهای در تاریخ واقعیتی نهفته است.
پس از شاپور نوبت به پسرش هرمز یکم رسید؛ پادشاهی که دورهای کوتاه برتخت نشست. او هم تقریبا سیاستهای پدرش را ادامه داد. در دربارش هم مانویان رفت و آمد داشتند و هم زرتشتیان. این دو گروه با هم رقابت میکردند و در پنهان با هم دشمنی میورزیدند، اما هر کدام در دربار هوادارانی داشتند. پس از هرمز یکم برادرش بهرام یکم بر تخت نشست که دوره او از نظر تاریخ شرمندگی دوره پرباری است. موبد زرتشتیان در به قدرت رسیدن بهرام نقش داشت و پس از بر تخت نشستن او، زرتشتیان قدرت گرفتند. موبد زرتشتیان همه جا حتی در مجالس خصوصی در کنار شاه مینشست و نفوذ زیادی روی او داشتند. به عبارت دیگر حکومت دست روحانیون زرتشتی بود و شاه از آنان فرمان میبرد.
پیامبری بر دار
مانی که بوی خوشی از این ماجراها نمیشنید، برای نجات جان خود راهی سفر شد. او را از میانه راه بازگرداندند. شاه با او به تندی حرف زد و مانی را زندانی کرد، اما موبدان زرتشتی به کمتر از مرگ برای مانی راضی نبودند. سرانجام شاه تسلیم نظر آنان شد و مانی را بر دار کردند. و سرش را در جندی شاپور آویختند تا مردم تماشایش کنند. مانی هنگامی که بر دار شد، پیروانی در ایران و سرزمینهای شرق و غرب ایران و حتی اروپا و چین داشت.
بهرام یکم میتوانست از خیر کشتن مانی بگذرد. او که خود میرفت و میدان را به رقیبانش واگذار کرده بود، کشتنش چه فایدهای برای حکومت داشت؟ غیر از این است که یک جور انتقام و تسویه حساب بود؟
این انتقام و تسویه حساب و زیادهروی در خواستن قدرت شکل تازهای از حکومت در ایران بنیان نهاد که در دوره جانشینش به نهایت خود رسید. این نوع حکومت پیشتر در دوره اردشیر بابکان آزمایش شده بود، اما هرگز به این درجه از خشونت و بیرحمی نرسیده بود.
خوششانسی
این تنها اشتباه بهرام یکم نبود. دخالت بهرام در اختلافات میان روم و یکی از حکومتهای محلی بهانه دست رومیان داد تا به ایران حمله کنند. این حمله رومیها برخلاف حملههای قبلیشان همراه با پیروزی بود و سرزمینهایی از ایران گرفتند. رومیان میتوانستند پیشتر بیایند که ایرانیان خوششانسی آوردند و سردار سپاه رومیان با شورش سپاهیان خود کشته شد. با کشتهشدن او شیرازه سپاه دشمن از هم پاشید و بهرام از خطر جست؛ اما عمرش چندان بر دنیا نبود که کارهای دیگر بکند.
سرکوب و شورش
با برتخت نشستن بهرام دوم، دورهای تازه در تاریخ ایران آغاز شد که در دوره پدرش پایهگذاری شده بود. او دست موبدان زرتشتی را آنچنان باز گذاشت که گویی تمام امور به آنان واگذار شده است. بسیاری را به جرم این که پیروان مانیاند، بر دار زدند و تنها به سرکوب مانویان بسنده نکردند و هر مخالفی را از دم تیغ گذراندند و مخالفان آتشکدهها را سرکوب کردند. موبد زرتشتیان نه تنها تمام مناصب عالی مذهبی را از آن خود داشت که مقام عالی قضاوت نیز به او واگذار شده بود و او به یکی از قدرتمندترین مردان تبدیل شده بود.
همیشه همینطور است، وقتی سختگیری زیاد شود، مخالفت هم زیاد میشود. این جور نیست که یکی هر چه میتواند زور بگوید و ستم بکند و کارش پیش برود. وقتی سخت گیریهای بهرام دوم و موبدان زرتشتی بالا گرفت، مخالفتها هم بالا گرفت و گروهی از کسانی که ستم دیده بودند، مثل مانویان و گروهی از ساسانیان که مدعی تخت و تاج بودند، گردهم آمدند تا علیه بهرام دوم شورشی را آغاز کنند.
فرصتطلبی دشمن خارجی
رومیان که متوجه اختلافات داخلی و ضعف حکومت ایران شده بودند، گفتند حالا بهترین وقت برای جبران همه شکستهای قبلی است. بهرام دوم که از حمله رومیان آگاه شد، خواستار صلح و مذاکره شد، اما امپراتور روم صلح را نپذیرفت. او که سری بی مو و کچل داشت، قسم خورد که سرزمین ایران را بگیرد و چنان از وجود رستنیها و آبادیها پاک کند که شبیه سر خودش شود. سپاه ایران درگیر جنگها و نزاعهای داخلی بودند و با حمله رومیان عقبنشینی کردند. رومیان آن قدر پیش آمدند که تیسفون پایتخت ساسانیان هم به دست رومیان افتاد و همه فکر میکردند که دیگر کار تمام است، اما کار تمام نشد. باز هم ایران با خوششانسی عجیب و غریبی روبهرو شدند که باورکردنی نیست. امپراتور کچل روم که آمده بود تمام سرزمین ایران را هم چون سرش صاف کند، ناگهان فوت کرد. مرگ او چنان ترسی در دل رومیان انداخت که آن را بلایی آسمانی دانستند و فرار را بر قرار ترجیح دادند. بهرام دوم که شانسی شانسی باز هم از خطر جسته بود، برای این که به این پیروزی مفتکی واقعیت ببخشد، رومیان را تعقیب کرد و بعد جشنی بزرگ گرفت و چنان برخورد کرد که انگار جلوی دشمن را گرفته است. مسیحیان که از امپراتور روم ستم میدیدند، کشته شدن امپراتور و شکست روم را نشانه عذاب خدا گرفتند و احتمالا موبدان زرتشتی هم این پیروزی مفتکی را به حساب خود گذاشتند. بهرام هنوز لذت این پیروزی را به خوبی نچشیده بود که با شورش بزرگی به رهبری عموی پدرش روبهرو شد.
منبع: مقالات کانون مشاوران ایران
بازدید:۶۹۵۳۲۷