بازگشت به موسیقی فولکلور و الهام گرفتن از آن که از میانههای قرن بیستم آغاز شد، هنوز یک موج فراگیر است. در گوشه و کنار آنقدر با تلفیقهای غربی و شرقی گوناگون روبهرو میشویم که دیگر گویی شنیدن هیچ نوای بکری از سرزمینی دور و دستنیافتنی، آنقدرها که باید سر ذوقمان نمیآورد. اما آن زمان که هنوز تبوتاب جستوجو در میان آثار شرقیها، برای موزیسینهای غربی تبدیل به امری رایج و همهگیر نشده بود، شبه قاره هند مردی را به دنیا معرفی کرد که نامش دیگر هرگز از دهان اهالی موسیقی نخواهد افتاد. مردی که بیشتر عمر خود را صرف این مقوله کرده و به خود میبالد و خوشحال است از اینکه توانسته است تا حد بسیار زیادی در این کار موفق باشد.
گرچه این روزها دیگر او را دمی و بازدمی نیست و از میان ما رفته. اما میراثی که او به جای گذاشت، چه در حفظ و گسترش موسیقی گسترده هند و چه در معرفی آن به خارج از مرزهای سرزمین افسانهها، ارثیهای نیست که شامل گذر زمان شود و روزی از یاد برود.
راوی شانکار که یازدهم دسامبر به دور از سرزمین مادریاش در کالیفرنیای ینگه دنیا، چشم از جهان فرو بست، یکی از مردان بزرگ قرن بود و موسیقیاش، نوایی که گویی از آباء انسان در تکه زمینی کهنسال سخن میگفت. هر چند موسیقی بر خلاف آدمی مانا است و بهتر است از فعل «میگوید» استفاده کنیم. چند کلامی درباره راوی شانکار بخوانید.
تولد یک نخبه
شانکار متولد ۱۹۲۰ بود. فرصتی که او در اختیار داشت، از همان ابتدا مسیری به زندگیاش بخشید که کمتر موسیقیدانی از اهالی موسیقی فولکلور، در هر جغرافیایی، شانس به چنگ آوردنش را دارد. مادر او گروه موسیقی کوچکی داشت و در همان سالهایی که شانکار نوجوانی را پشت سر میگذاشت، تورهای موسیقی هند در اروپا و ایالات متحده برگزار میکرد.
قبل از آنکه راوی به سن ۱۸ سالگی برسد، گروه مادرش را رها کرد تا موسیقی را به شکلی جدیتر دنبال کند. سیتار، این ساز اسطورهای، همانطور که بسیاری از نوازندگان هند و ممالک اطرافش را به خود میکشاند، شانکار جوان را هم به خود جذب کرد. چند سالی طول میکشید تا قهرمان چندوچون نوازندگی را بیاموزد و مسیری پیدا کند.
پس از این دوره کوتاه، او به سرعت به آهنگسازی روی آورد و راهی را رفت که در بین موسیقیدانان موسیقی فولک، چندان مطرح نیست. گویی حالوهوای عرفان شرق، بسیاری از نوازندگان در هر رشته سازی را، از خلق و ورود به دنیای حرفهای بر حذر میدارد. ساز، مونس دل است و برای اوقات فرو رفتن در بحر تنهایی. اما شانکار که آن سوی مرزها را تجربه کرده بود و جایگاه موسیقی در غرب را شناخته بود، وسوسهای دیگر در سر میپروراند. از همین جهت آهنگسازی را دنبال کرد و خیلی زود با بزرگان موسیقی هند نشست و برخاست کرد. ۲۶-۲۵ ساله بود که به همراه ساتیاجیت رای کارگردان شهره هند، در مجموعهای به آهنگسازی پرداخت و در یک ایستگاه رادیویی در دهلی، به فعالیت پرداخت.
عبدالله خان نقش بسزایی در آموزش او داشت. استاد بینظیر سیتار، شاگرد را چنان زیر بال و پر خود گرفت که نشانههای نبوغ از همان سالهای ابتدایی در او بروز کرد و وسوسه پرداختن به موسیقی، فارغ از محدودهها و فرهنگها، ذهن او را به کلی به خود مشغول کرد. خود عبدالله خان جزو آن دستهای بود که نواختن در خفا و تنهایی را به کناری نهاده بود و در نشر موسیقی هند به دیگر سرزمینها نقش فعالی بازی میکرد.
پرداختن به موسیقی آن هم به شکلی که به سمت حرفهای شدن میل میکند، در سالهای ابتدای جوانی، برای شانکار کار راحتی نبود. جنگ دوم جهانی در گرفته بود و گرچه هند در بطن غوغا حضور نداشت، اما نیروهای هندی به تبعیت یا اجبار نیرویهای متفقین، خواه ناخواه در جنگ درگیر بودند. اما ممارست و توانی که شانکار را رو به جلو هدایت میکرد، به همین آسانیها از حرکت باز نمیایستاد. او اولین اجرای زنده خود را در ۱۹۳۹ به روی صحنه برد و این آغاز مسیری بود که بلاانقطلاع تا ۲۰۱۲ کذایی که مرگ او را رقم زد، ادامه داشت.
در سال پایانی جنگ، شانکار به «مجمع تئاتر خلق هند» وارد شد و شیوه دیگری را هم آزمود. او در آن دوران به آهنگسازی برای باله پرداخت و بعدها خود شهادت داد که این تجربه، تاثیر فراوانی بر آهنگسازی او گذاشت و به او آموخت که چگونه از تصویر، برای ساخت موسیقی الهام بگیرد. درباره این دوره از زندگی او، میتوان این موضوع را هم متذکر شد که سیتار، تنها دلمشغولی او نبود و تبلا و سوربهار (سورباهار) و بسیاری دیگر از سازهای فولک هندی، به تجربههای این مرد کنجکاو وارد شدند. سوربهار چه به لحاظ فیزیکی و چه از منظر صدایی که تولید میکند، بسیار به سیتار نزدیک است. سازی که در عکس یک در دستان شانکار میبینید، سوربهار است.
ورود به دنیای شهرت
دوره دوم زندگی شانکار، مربوط میشود به آشنایی با موسیقیدانان جوراجور از نقاط دیگر دنیا. موسیقی هند از دیرباز در کانون توجه موسیقیدانان غربی بود و میشد دید که چگونه با ولع به سوی سرزمین ۷۲ ملت روانه میشوند تا در میراث موسیقایی آنان سرکی بکشند.
اواسط دهه ۵۰ میلادی، شانکار جوانترین مرد بزرگ موسیقی هند محسوب میشد و بارها آوازهاش در مجامع بینالمللی پیچیده بود. بنابراین طبیعی بود که مردان جوان اهل موسیقی اگر میخواستند همزبانی پیدا کنند و از دریای موسیقی هند، قدحی پر کنند، سراغ او را میگرفتند. شانکار در اولین گام به عنوان نماینده فرهنگی به روسیه شوروی فرستاده شد تا در آنجا کنسرت برگزار کند و پس از آن بود که قرار شد به دعوت بنیاد فورد در نیویورک، به ینگه دنیا برود و کنسرت برگزار کند. گرچه شانکار به دلایل شخصی و مواردی که بعدها اشارهای به آن نکرد، نتوانست سفر را سامان دهد و به جای خود، علی اکبر خان، دیگر استاد موسیقی هند را به جای خودش روانه آن سر دنیا کرد.
اما گویی همین اتفاق مشتاقان را تشنهتر از پیش کرد و سیل تقاضا بود که بر سر شانکر میریخت. او خیلی زود توانست در انگلستان، آلمان و آمریکا تور موسیقی برگزار کند و موسیقی کلاسیک هند را به دنیا بشناساند. بخت او خوانده بود و در جشنواره موسیقی یونسکو در سال ۱۹۵۸ هم، او بود که به نمایندگی از هند به پاریس فرستاده شد.
دیگر دور، دور شانکار بود و او به حق، به عنوان نماینده موسیقی هند شناخته میشد. در سفرهایش به اروپا و آمریکا، کمپانیهای ضبط و نشر موسیقی از جمله پاسفیک رکوردز، پیشنهادهای درخوری به او میدادند که بیاید و این میراث موسیقی هند را به بهترین شکل به ثبت برساند. در همین اثنا، آشنایی او با چهرههای جنجالی موسیقی، از سالهای دهه ۶۰ آغاز شد. یکی از اولین چهرههایی که به سمت او کشیده شد، جوانکی به نام جرج هریسون بود که بعدها سروکلهاش در گروه بیتلز پیدا شد.
همان مرد بیصدا و آرامی که در سایه سنگین لنون و بعد از او مککارتنی محو شده بود. هریسون بعد از آنکه یک بار در همان کمپانی پاسفیک رکوردز، سانکار را دید، قصد کرد سفری به هند تدارک ببیند. آن سفر را در ۱۹۶۶ رفت و برای شش هفته پای درس سیتار شانکار نشست. دنیای شانکار، دنیای رسانه و بوق و کرنا نبود. بنابراین تاثیر او بر موسیقی غرب، به شکل وارونه رخنمایی کرد. هریسون که در مقام شاگرد بود، گویی عامل شهره شدن شانکار شده بود که در آن دوران، مرد جاافتاده و دنیادیدهای بود که نهتنها نوازنده چیرهدستی بود، بلکه آهنگساز قدر و موسیقی پژوه خبرهای شده بود.
اما کار دنیا برعکس است دیگر. پیدا شدن او و هریسون روی یک استیج در جشنواره موسیقی مونتری در ۱۹۶۷ و برنده شدن او در مراسم بیسروته گرمی، باعث شد مخاطبان بیشتری پیدا کند. وود استاک ۶۹ هم صحنهای بود که شانکار در آن درخشید. اما مسلما نه هریسون و نه آنگونه از مخاطبان ارزش کار شانکار را در نیافتند، بلکه همکاری شانکار و فیلیپ گلس در آلبوم تاثیرگذار «پسیجز» بود که این مروارید هندی را درخشانتر از قبل کرد.
در ۱۹۷۴ عکسی به ثبت رسید که نگاه غربیها به شانکار را کاملا در خود نهفته دارد. در عکس بیلی پریسون حضور دارد و جرج هریسون و جرالد فورد رئیس جمهور وقت ایالات متحده و راوی شانکار. اما آن چه از شانکار پیداست، نیمچهرهای تیره و تار است. عکاس مطمئنا توجهی به شانکار نداشته و او را طوری از کادرش بیرون کرده که به سختی دیده میشود.
شانکار برای آن دوره از موسیقی پاپ آمریکا، چیزی جز یک ابزار اولدفشن و بکر برای دنیایی که رنگ میبازد و فرسودگیاش را از بدو تولد شاهد بوده، نبود. این گلس بود که میدانست جایگاه شانکار در موسیقی پاپ نیست. بلکه او میراث قرنها تمدن و نوزایی است و آنگاه درخشندهتر خواهد بود که به سان گنجینهای با او مواجه شویم.
شانکار واقعی
آلبوم «پسیجز» که در بالا هم از آن یاد کردیم، حاصل همکاری دو آهنگساز است؛ دو نابغه قرن. این شانکارِ نوازنده نیست که به دعوت کسی آمده باشد تا قطعهای را همراهی کند و سیتارنوازیاش دهان مخاطب را از تعجب باز کند. این شانکارِ آهنگساز است که حاصل تجربه را به دوش میکشد و به همکاری دعوت میشود تا مجموعهای را سامان دهد که میتوان از آن به عنوان یکی از پرافتخارترین آلبومهای تولیدشده در حیطه «موسیقی جدی» نام برد. البته که باید زمانه را هم در نظر قرار دهیم. این آلبوم در ۱۹۹۰ روانه بازار شد.
زمانی که شانکار دیگر در اوج پختگی به سر میبرد و نه دیگر شهوت برایش جایگاهی داشت و نه اجراهای زنده پرهیاهو. ترکیب کمنظیر تمهای تکرارشونده در موسیقی مینیمال خاص فیلیپ گلس و شور فرازوفرودهای موسیقی ملودیک شانکار، ترکیبی رویایی بر جای گذاشته که آنقدر فراتر از مرزها حرکت میکند که دیگر نمیتوان آن را خاص جغرافیایی مشخص قلمداد کرد. این موسیقی، همان زبان مبهم اما قابل فهم برای همه نوع بشر است.
شانکار و گلس در این آلبوم نه توجهی به فولکلورها دارند و نه به ابداعات منسوب به موسیقی مدرن. آنها نوایی خلق کردهاند که بدون در نظر داشتن هر چهارچوبی، قابل فهم است و لذت و زیبایی میآفریند.
اهمیت کار شانکار در آن است که نه به عنوان یک تکنواز عزلتنشین شرقی وارد میدان موسیقی شد و نه به عنوان یک دانای کل در حیطه خود که حاضر به اعمال هیچ گونه تغییری در موسیقی کلاسیک دیارش نباشد. او آزادانه هم موجب نشر موسیقی هند شد و هم تغییرات و ابداعات جدید در آن را به رسمیت شناخت. پویایی موسیقی هند که به شکل عمده در قرن بیستم شاهد آن بودیم، مدیون امثال شانکار است.
جالب این که او موفق شد و توانست جویباری از موسیقی را به دریای بیپایان آن متصل کند و این اتفاقی است که میبایست آن را محترم و ارزشمند شمریم. چه بسیار رگههای بکر و ناب موسیقی در سراسر دنیا که به علت بیتوجهی موسیقیدانان فولکلور و روحیه زاهدمسلکشان، به نابودی محض کشیده شد و هرگز به گوش جهانیان نرسید. این تمدن بشری است که در نتیجه چنان خودخواهی بزرگی، رو به زوال و نابودی میرود و از آن گذشته، کار پژوهشی برای پژوهشگران را به دشوارترین شکل ممکن درآورد.
شانکار نقش خود را به خوبی بازی کرد و در نهایت زمان حیاتش به پایان رسید. گرچه این گفتار در برابر کار بزرگی که او به انجام رسانید، ناچیز است، اما میتوان از همین طریق یادش را گرامی داریم و بذر توجه به آثارش را در دل موسیقی دوستان بکاریم، دوستانی که علاقه زیادی نسبت به او نشان میدهند؛ کسانی که میل و اشتیاق زیادی نسبت به این شخص از خود نشان میدهند.
منبع: مقالات کانون مشاوران ایران
بازدید:۴۱۳۶۴۱