دکتر شریعتی یک متفکر، یک معلم، یک مبلغ و یک مبارز بود. او به عنوان محصول پاک و مومن عصر و زمان خود، کاشف راه و زندگی جدیدی بود که تنها به ایران محدود نمیشد و به همین دلیل هم با سایر متفکرانی که بر افکار عمومی در ایران تاثیر گذاشتند، متمایز بود. شناخت آگاهانه مشکلات واقعی ایرانیان و به ویژه نسل جوان در اوضاع اجتماعی – سیاسی دوران معاصر، از او یک روشنفکر دینی ساخته بود.
فقدان نبودش را طاهره صفارزاده چه زیبا بیان میکند: در ارتفاع قله / همپای پاک اباذر بودی / همپای پاک اباذر بودی / همشانه ستبر شجاعت / همشانه جلال / اکنون تو با جلالی / ما بی تو / بیاو / بیجلال / ما کیستیم / ما در هزاره چندم هستیم / تقویم نزد کیست / در این دیار دودی / این داوران دودی شکل / بیهوده سنگ / بیهوده گل / به ساحت مهتاب میزنند…
دکتر شریعتی مبارزه را شیوه زندگی میدانست و بر آن سفارش میکرد و رسالت سنگین شیعه و مسلمان بودن را در تشیع فریاد زد. او رفت اما ماندگار شد…
دوم آذر ۱۳۱۲ / حوالی سبزوار
دکتر در کاهک، روستایی کوچک و سنتی در اطراف کویر متولد شد. مادرش زنی روستایی و پدرش مردی اهل قلم و مذهبی بود. سالهای کودکی را در کاهک گذراند. افراد خاصی در این دوران بر او تاثیر داشتند، از جمله: مادر، پدر، مادر بزرگ مادری و پدری.
در ۱۵ سالگی، علاقه بسیار به علوم دینی باعث میشود شریعتی به عضویت کانون نشر حقایق اسلامی مشهد درآید.
بلافاصله بعد از ۱۸ سالگی در اداره فرهنگ مشهد استخدام میشود. اما چند ماهی نمیگذرد که در جریان تظاهرات خیابانی که علیه حکومت قوام برپا شده دستگیر میشود و هرچند کوتاه، اما اولین تجربه زندان خود را از سر میگذراند.
اولین فعالیتهای رسمی سیاسیاش در ۲۰ سالگی شروع میشود. او به عضویت نهضت مقاومت ملی درمیآید.
در سالهای ۳۴ به بعد دکتر در کنار دوستانش بهجز تدریس در دانشگاه طبع شعر نوی خود را میآزمود. هفتهای یک بار نیز در رادیو برنامه ادبی داشت و گهگاه مقالاتی نیز در روزنامه خراسان چاپ میکرد.
وقتی در سال ۱۳۳۸ بورسیهای برای تحصیل در فرانسه به او اعطا میشود، به این کشور میرود. در آنجا به سازمان آزادیبخش الجزایر ملحق میشود. فرانسه در آن سالها کشور پرآشوبی بود. بحران الجزایر از سالها قبل آغاز شده بود. دولت خواهان تسلط بر الجزایر بود و روشنفکران خواهان پایان بخشیدن به آن. این بحران به دیگر کشورها نیز نفوذ کرده بود.در همان دوران بود که دکتر به خاطر مبارزاتش در راه آزادی الجزایر در فرانسه زندانی میشود.
بعد از اینکه دکترای تاریخ را از فرانسه میگیرد، تصمیم میگیرد به ایران برگردد، اما در برگشت و در مرز دستگیر میشود. حکم دستگیری از سوی ساواک است که مربوط به دو سال پیشتر است، ولی چون دکتر سال ۴۱ از ایران از طریق مرزهای هوایی خارج و به فرانسه رفته بود، حکم معلق مانده بود. پس اینک لازمالاجرا بود. پس بعد از بازداشت به زندان قزلقلعه در تهران منتقل شد. در نهایت اوائل شهریور همان سال بعد از آزادی به مشهد برمیگردد.
این دوره از زندگی دکتر به دوران حسینیه ارشاد معروف است. حسینیه ارشاد در سال ۴۶، توسط عدهای از شخصیتهای ملی و مذهبی، بنیان گذاشته شده بود. هدف ارشاد طبق اساسنامه آن عبارت بود از تحقیق، تبلیغ و تعلیم مبانی اسلام.
دکتر شریعتی در کنار استاد مطهری
در سال ۱۳۵۱ حسینیه ارشاد توسط ساواک تعطیل شد. از آبان همان سال تا تیرماه ۵۲ دکتر به زندگی مخفی روی آورد. ساواک هم به دنبال او بود. از تعطیلی به بعد، متن سخنرانیهای دکتر با اسم مستعار به چاپ میرسید. بالاخره در همان روزها نیمه شبی به خانهاش مراجعه کرد و بعد از جمعآوری لوازم شخصیاش و وداع با خانواده و چهار فرزندش دو روز بعد به شهربانی مراجعه و خودش را معرفی میکند و به مدت ۱۸ ماه در انفرادی تحت شدیدترین شکنجههای روانی قرار میگیرد.
لندن / ۲۹ خرداد ۱۳۵۶
اولین ساعات روز است. هنگامی که مهماندار دکتر برای بازکردن در خانه به طبقه پایین میآید، با جسد به پشت افتاده دکتر در آستانه در اتاقش روبهرو میشود. بینیاش به نحوی غیر عادی سیاه شده بود و نبضش از کار افتاده بود. چند ساعت بعد، از سفارت تماس میگیرند و خواستار جسد میشوند، در حالی که هنوز هیچ کس از مرگ دکتر باخبر نشده بود.
پس از انتقال جسد به پزشکی قانونی، بدون انجام کالبد شکافی، علت مرگ را ظاهرا انسداد شرائین و نرسیدن خون به قلب اعلام کردند.
دکتر شریعتی وصیت کرده بود که او را در حرم امام هشتم شیعیان امام رضا (ع) در مشهد دفن کنند، اما به علت اوضاع ایران در زمان شاه نمیتوانستند ایشان را به ایران بیاورند. بنابراین از آنجا که او علاقه بسیاری به حضرت زینب(س) داشت، در حرم حضرت زینب(س)، خواهر امام حسین(ع)، در شهر دمشق به خاک سپرده شد.
و بالاخره در کنار مزار حضرت زینب(س) آرام گرفت…
از گفتههای ایشان:
هیچگاه تنهایی و کتاب و قلم، این سه روح و سه زندگی و سه دنیای مرا کسی از من نخواهد گرفت. قصر بلند و زیبای تنهایی و از آن دو یار همیشگیام کتاب و قلم. دیگر چه میخواهم؟
آزادی چهارمین بود که به آن نرسیدم و آن را از من گرفتند، اما این سه را که نمیتوانند گرفت. حتی به زندان هم که میروم اینها بیشتر و وفادارتر میشوند. میرفتم به آن قصر پرشکوه و آن دو انیس همیشگیام. قصری که با آن دو ساکنش دو سال است چشم انتظار بازگشت مناند و هنوز هم امیدوارند که بازگردم؛ نه هنوز یک سال هم نیست، نه ماه است! نه ماه؟ ده ماه؟ چه سالهای طولانی گذشته است! چه طولانی! به یک عمر دراز پرحادثه میماند!
خدایا همواره تو را سپاس میگذارم، که هر چه در راه تو و در راه پیام تو پیشتر میروم و بیشتر رنج میبرم، آنها که باید مرا بنوازند، میزنند، آنها که باید همگامم باشند،سد راهم میشوند، آنها که باید حق شناسی کنند،حقکشی میکنند، آنها که باید دستم را بفشارند، سیلی میزنند، آنها که باید در برابر دشمن حمله کنند، پیش از دشمن حمله میکنند و آنها که باید در برابر سم پاشیهای بیگانه ستایشم کنند، تقویتم کنند، امیدوارم کنند و تبرئهام کنند و…
منبع: فارس پاتوق
بازدید:۸۵۶۲۴۶