نامههای پراحساس از عشق
میخواهم از این دفتر خاطرات، صفحهای پاره کنم و برایت به پای کبوتر ببندم، صفحهای که هم شاید گوشهای از تاریخ را میگوید، هم شاید دلنوشته کوچک و کوتاه زنی است از کرور کرور اتفاقات تاریخی که کمینه (به قول زنهای قدیمی) از یک هزارمش خبر ندارد. حالا بین خودمان بماند که آن قدیمیترها کمینه نبودند، آن زنها که با اخبارشان، نامههایشان، سکههای ته جیبشان نیمه پنهان تاریخ را ساختهاند… صبر کن، به قول دوستی تاریخ نوشته آدمهای بیحوصله است و زنها پرحوصله و ریزبینند حتی اگر خاطرات مینویسند، اگر نامهای پر ماجرا رقم میزنند، یا اگر نامهای گرفتهاند. چون به جان خودم هیچ مردی نمیتواند در مقابل همسرش، مادرش، خواهرش یا حتی عمه و خالهاش با دبدبه و کبکبه حرف بزند، وقتی همه رازهایش از پیش فاش شده و وقتی توی چشمهای زن اشک محبت است؛ مثالش نامه خانم ملکه ایران، دختر ناصرالدین شاه به همسرش ظهیرالدوله مشروطه خواه و درویش مسلک است، درست وقتی پشت پرده به توپ بستن مجلس را تعریف میکند و از زبان محمد علی شاه دیوانه میگوید فلانی به من گفت «عمه جان دیدی چه بر سر من آوردند؟»
آخر کی میتواند در مقابل چنین نامههایی ساکت بماند، کی میتواند، پشت پردهها و ریزهدوزیها و حرف و حدیثها را ول کند و برود دفتر خاطرات بیمزه تاریخ نویس بیحوصله و سبیلداری را بخواند که از به توپ بستن مجلس که سالگردش نزدیک است، مثل همه وقایع عالم حرف میزند؟ دروغ میگویم، نامههایم را نخوان، اینها قسمت تاریک تاریخند.
۱- اولین نامهام، رقعهای به قلم انیسالدوله همسر ناصرالدین شاه در ۱۲۹۵است، وقتی هنوز زن جوانی است که به همسران دیگر شوهرش حسادت میکند، با این که خودش جایگاه خاصی دارد، در سفر اول فرنگستان همراه شوهر تا مسکو رفته و به قول مهدی بامداد سه سال بعد از این نامه حکومت کاشان را هم میگیرد.نامه های پراحساس از عشق
خب زن است و حسود. دلش نمیخواهد شوهرش آواره خیابانهای فرنگ شود و بعد هم برای همه عهد و عیالش سوغات و هدیه کاغذپیچ بفرستد، دلش اینها را نمیخواهد، حالا درست است که مثل پنج سال پیش از اینش، در سفر فرنگ اول حرفش خریدار ندارد و تنها نگین خانه شاهی نیست، اما حرفش هنوز در رو دارد و خودش هم با خبر است، پس نامهای با شکایت پنهان توی دل میفرستد برای شوهرش و هم متلکش را میگوید درباره زنان تازه آمده و کس و کار و چه میدانم طلحکهایشان، هم حرف قولنج و بیماری میزند که دلش را نرم کند و هم قربان صدقه میرود، حالا چه واقعی چه الکی…
۲- «از تهران به تبریز، امروز که بیست و هفتم شهر حال است
تلگراف فرمودید از سلامتی مزاج مبارک خوشنود شدم. انشاءالله تعالی این جزئی نقاهت رفع خواهد شد. همیشه دنبل پا مزید بر صحت مزاج مبارک بوده. الحال هم نافع است. در تهران باران نمیآید، هوا ابر است؛ لیکن جمعه گذشته قدری تگرگ بقدر فندق آمد، ناودانها کار کرد، بازهم خواهد بارید. از التفافات شاه احوالم بهتر است بعد از تنقیه قولنج رفع شده اگر دیگر نیاید. قربانت گردم فرمایش شد، بهطوری رفتار بکنید که مشغول بشوید خوش بگذرد، مشغولیاتی بهتر از این نبود که سایرین را برای حرمخانه مشغولیات بفرستید. بنا نبود که سایرین ماندنی باشند، چطور شد که ماندنی شدند، در حقیقت احسان حضرت ظل اللهی روحنا فداه از حد گذشته در حرمخانه، عجب انصاف بکار بردید. هر روز یک نوع مشغولیات برای حرمخانه پیدا میکنید. از دیشب تا بحال مشغولیات پیدا کردهاند. دیگر لازم به صفا و مهمانی نیست.
انیسالدوله؛ ۲۷ ربیع الثانی سنه ۱۲۹۵
۳- نامههای عهد قجر و خصوصا نامههای مطنطن و پر افاده شازده قشمشمهای یک چیزی دارد به اسم تعارف و مبالغه و به قول مهران مدیری پاچهخاری و به قول قجریها بادمجان دور قاپ چینی که بعدها خدا را شکر یا از نامهها حذف میشود یا چه میدانم شکل دیگری پیدا میکند. خصوصا در نامههای عاشقانه که همسران برای هم مینویسند، نامههایی پر از دلتنگی و غر از دوری… نامه بعدی هم نامه یکی دیگر از زنان مشهور ناصرالدین شاه است، امین اقدس که امین و خادم مخصوص شاه بوده و کلیددار حرم، که البته گمانم در زمان سفر دوم فرنگ دیگر ۳۰ سالی داشته و از چشم شاه افتاده بوده و دنبال عشق نبوده… اصلا شاید فقط دنبال سرپناهی بوده و جاه و مقامی و اطمینانی از داشتن سقف که گربههای شوهر را ستایش میکند و بعد هم بالاخره ملیجک را که میگویند برادرزادهاش بوده توی دامن شاه میگذارد و برای خودش جاپایی میسازد که وقتی کور و علیل و زمینگیر شد، هووها از گیس آویزانش نکنند…. نامه را بخوانید و تاریخ را روشن ببینید…
۴- «قربان خاک پای مبارک بگردم ** سواد دستخط مبارک را که به رمز شرف صدور یافته بود زیارت شد، بسیار مشعوف و خرسند و خرم شده، قلب ضعیف را تسلی دادم. خدا به عزت محمد و آل محمد که سایه بلندپایه اقدس شهریاری را از سر این کنیز جاننثار کم نفرماید. جای شریف خالی، زیبلی و بچه گربههای دیگر همه خوب. بازی میکنند. حیف که تشریف ندارند. الان در سر سفره ناهار خوردن آنها را تماشا کنید که چقدر مزه دارند. کمینه بجز محرومی از فیض حضور مطلبی ندارم.
نامههای پراحساس از عشق
۵- «یک نامه عاشقانه به همراه یک سکه تاریخی در لباس یکی از زنان قاجاری که در اولین جشنواره تجسمی سنتی (ایرانیان، آینهداران میراث کهن) به نمایش گذاشته شده بود، کشف شد. این نامه که در یک کاغذ کوچک است با جوهر آبی رنگ نوشته شده است و هیچ تاریخی ندارد. نامه کلا در هفت خط است و دو بیت شعر نیز در آن نوشته شده است. مدیر نگارخانه سعدآباد گفت: «زمانی که مسئول امور هنری نگارخانه سعد آباد قصد داشت لباسی را که متعلق به دوره قاجار بود، به یک مشتری نشان دهد، متوجه وجود یک نامه و سکه در جیب لباس شد.»
۶- میدانم بیربطاست، اما از نامههای شاهانه که بگذریم، چند سال پیش این جور که مدیران سعدآباد تعریف میکنند و سایتهای اینترنتی نوشتند، نامهای عاشقانه ته جیب قبایی زنانه کشف شد که شاید ۲۰۰ سالی عمر داشت. میگفتند پیراهن که راه راه و چاپ قلمکار بود و سکهای به تاریخ ۱۲۱۹ کنارش غبار گرفته بود، نامهای زرد و قدیمی توی دلش داشت از مردی به زنی که دوستش داشت. حالا اگر نشد که همه نامه را چاپ کنیم، خودتان جستوجویش کنید و ببینید فرق نامهای که همسر شاه برای مرد قدر قدرت مینویسد با نامهای که مردم عادی برای هم مینوشتند چقدر است…. اما گفتنی است گرچه این نامهها تاریخ را نمیسازند، و نامههای انیسالدوله ارزش دیگری دارد، اما میشود گفت: عشق مردم عادی یا نامههای پر از عشق مردی ساده تاریخ را زیباتر میکند، همین!
۷- «تلگراف نواب علیه عالیه انیسالدوله است. روز دوشنبه سوم شوال المکرم سنه ۱۳۰۶ از میانج ]میانه[ به ورشوی عرض کرده است. حضور اعلیحضرت شاهنشاه در ورشو، تلگراف مبارک غزه شوال است در میانج زیارت شد. شکر سلامتی وجود مبارک را به جای آوردم. نواب فخرالدوله و سایرین سلامت هستیم. خودم از تبریز در غصه گرفتارم. از تبریز تا میانج همه روزه به رنج ساخته شد… انیسالدوله»
۸- چرا دوباره نامه از انیسالدوله گذاشتم؟ آن هم به وقت سفر سوم فرنگ و تقریبا آخرهای کار ناصرالدین شاه وقتی دیگر بیخیال اصلاحات میشد و دیوانهوار عاشق فرنگ رفتن بود و نه انیسالدوله و نه بقیه زنهایش در مقابل هیجانات فرنگی و تماشاخانهها و مراسم بالط شاهنشاهی (همان باله) برایش رنگی نداشتند؟ نامههای پراحساس
خیلی خب، نامه از زنی است که دیگر حنایش پیش شوهر رنگی ندارد، به گفته پیشخدمت خاصه اعتمادالسلطنه، اما احترام دارد و باید برود بخوابد و جلوی دید نباشد که شاه بقیه زنهایش را صدا بزند، اما زن هنوز عاشق است، موقع بدرقه معشوق زار میزند و همان کسی است که روز قِران منحوس جلوی شوهر زانو میزند و التماسش میکند که از پیشگوییهای شوم بترسد و خودش را به کشتن ندهد… اما خب تاریخ است دیگر، به حرف زنان عاشق نوشته نمیشود، چون تاریخ را مردان بیحوصله نوشتهاند و وقتی از نامه ناصرالدین شاه به زن نورچشمیاش، عایشه خانم یوشی، مینویسند، دارند فقط کار علمی میکنند و از دل شکسته انیسها و تاریخی که میسازند، بیخبرند.
۹- خیلی قبلتر از این که انیسالدوله از قاتل پشت پرده شوهر، یا همان امینالسلطان انتقام بگیرد و خودش دق کند یا چیزخور شود، اعتمادالسلطنه همان پیشخدمت خاصه، وزیر انطباعات و خاطرات نویس مشهور در ۱۲۹۹ از دعواهای زنانه انیس با زنان حرم نوشته است، از حسودیاش، از عشقش و از پولتیکهایش. یکی از این خاطرات برمیگردد به هفت سال پیش از این نامه…. اعتمادالسلطنه در خاطراتش به همسری ناصرالدین شاه با زنی به اسم عایشه خانم اشاره میکند و از مهمانی خانواده خانم مینویسد در سفر به شمال که همه زنها دعوتند جز انیسالدوله، البته کینه قدیمی است و همین نامهها و خاطرهنگاریها نیمه تاریک تاریخ را تعریف کردهاند، نیمهای که اگر نشناسی و اگر با وسواس نخوانی تاریخ کشورت را نخواندهای، چون آن نوشتههای پر اهن و تلپ و مجیز گو، آن نثرهای انتقادی و تلخ مردانه وآن منم منمهای بیحساب و کتابشان فقط کلیات را میگوید و داستان واقعی در نامههای زنان و نامه به زنان آمده است.
۱۰- روزنامه خاطرات ناصرالدینشاه قاجار، ۱۲۹۰ قمری، در سفر اول فرنگستان، مسکو، وقتی هنوز جوان است و عاشق انیسالدوله… «امروز بنا شد انیسالدوله و حرم از اینجا فردا بروند تهران با ساری اصلان، و میرشکار محمد حسن خان برادر انیسالدوله حاجی سرور و آقا علی و غیره. انیسالدوله راضی نمیشد، گریه کردند، خیلی به ما بد گذشت خیلی بد خیلی سخت اگر همراه میبردیم برای جا منزل کالسکه کشتی نشستن اشکالات داشت اگر بروند تهران دل ما میسوخت…بسیار بسیار بد گذشت… خدا انشاءالله به سلامتی همه را به وطن برساند به خصوص انیسالدوله…»
۱۱- پایان داستان عاشقانه نیست، آدمهای این داستان همه پیر و کور و مردار میشوند، اعتمادالسلطنه به طرز عجیبی چند هفته قبل از مرگ ناصرالدین شاه سکته میکند، ناصرالدین شاه به اصرار امینالسلطان وزیری که میخواسته عزل کند به حرم شاه عبدالعظیم میرود و کشته میشود. حالا به دست میرزا رضا و به فتنهای ناشناخته خدا عالم است… از آن طرف زنش انیس آواره و دربهدر در مهمانی عروسی دختر شاه توطئهای میکند، برای نابودی امینالسطان در چشم شاه جدید، بعد همه خلع میشوند، همه میمیرند… داستان واقعی اما در نامه زنانه اهالی حرم است، در خاطرات تاجالسلطنه که توطئه پر از عشق انیس را فاش میکند، در نامههای قدیمی و تلگرافهایی که از عشق و شور و حسادت میگویند و در خاطراتی که نیمه قایم را نشانمان میدهند…
منبع: فارس پاتوق
بازدید:۴۲۶۵۳۲