امروز : چهارشنبه ۱۴۰۲/۱۱/۴ می باشد.

مشاوره خانواده۲

سوالاتی که باید بعنوان کسی که کانون خانواده را تشکیل داده اید بعنوان مشاوره خانواده از خود برپسید:

۱- آیا اعضای خانواده من از کنار من بودن لذت می برند؟

۲- چکارهایی هست که با انجام آنها محیطی صمیمیتر و گرمتر خواهم داشت؟

۳- آبا بقدر کافی از مشاوره خانواده بهره برده ام؟

۴- آبا همه چیز را در مورد خانواده خود می دانم؟

۵- آبا اعضاء خانواده من عدم رضایتشان را براحتی ابراز می کنند؟

۶- آیا رفتار من در خانواده ام صحیح درست و بجا و حتی در مواردی االگو ساز است؟

۷- بهترین مکان برای زندکی خانواده من کجاست؟

۸- آیا میزان درآمد مالی من در خانواده رضایت بخش است؟

۹- آیا لازم است سایر اعضاء خانواده ام شاغل باشند و یا ادامه تحصیل دهند؟

۱۰- آیا وقت کافی برای بودن با خانواده ام را دارم؟

منبع: تریبون آزاد

ارسال نظرات

۳۸ دیدگاه برای “مشاوره خانواده۲”

  1. سوگند گفت:

    سلام
    همسرم میگه خودتو برام لوس کن در حالی که من اصن دختر لوسی نیستم.نمیدونم چکار کنم؟؟؟چکار کنم که لوس شم؟؟؟

  2. مهشيد گفت:

    به مظر من این مشکل خاصی نیست کافیه یه کم لحنتونو کودکانه کنید….همونطور که خودتون رو برای مادرت لوس میکردی

  3. صبا گفت:

    عزیزم شوهر منم دوست داره… چکار کنیم دیگه مجبوریم تمرین کنیم که بتونیم خودمونو لوس کنیم

  4. شيرين گفت:

    سلام دختر ۲۰ ساله ای هستم من یه خواهر کوچکتر از خود دارم تو خونواده ما خیلی تبعیض قائل میشن .پدر و مادرم خواهر کوچکترمو بیشتر از من دوست دارن و زمانی که بین ما درگیری میشه اونا از خواهرم حمایت میکنند و این در حالیه که اون مقصره دیگه واقعأ خسته شدم نمیدونم چکار کنم اونا هیچ توجهی به مشکلات و ناراحتی های من ندارند و من خیلی احساس تنهایی میکنم.شما بگید من چکار کنم؟؟؟؟

  5. صبا گفت:

    عزیزم زیاد حساسیت نشون نده به نظر من از خونه دور شو و چند روزی به خونه یکی از اقوامتون برو اینطوری حال و هوات بهتر میشه

  6. سامان گفت:

    آخه با رفتن خونه اقوام چی حل میشه؟؟؟

  7. صبا گفت:

    اینطوری هم روحیش عوض میشه هم به این مسائل فکر نمیکنه و هم خانوادش دلشون براش تنگ میشه

  8. شيرين گفت:

    متآسفانه این راه رو قبلأ انتخاب کردم ولی فایده نداشت

  9. دنيا گفت:

    سلام شیرین جان اتفاقأ منم همچین حسی دارم من فرزند اولم تو خونه با منم اینطوری رفتار میشه بعضی وقتها به سرم میزنه که از خونه فرار کنم.من حتی تو خونه اصلأ با هیچ کس حرف نمیزنم

  10. سهيل گفت:

    سلام
    نمیدونم از کجا شروع کنم من با پدرم مشکل دارم وقتی خونه ست
    به من انرژی منفی میده و فقط منتظرم هرچه زودتر بره بیرونوقتی میره دوباره آروم میشم.محدودیتهایی که برام میزاره خیلی عذابم میده به نظر شما به این وضعیت چکار کنم

  11. مهشيد گفت:

    سلام
    عجب دل پر داری!!!!! چند سالتونه؟؟؟؟
    از کی این حس رو نسبت به پدرتون دارین؟

  12. سهيل گفت:

    ۲۵ سال دارم از دوران دبیرستان که گیر دادن بابام شروع شد .بابام همه اختیارمو ازم گرفت و من نمیتونم هیچ کاری رو مستقل انجام بدم.البته بیشتر گیر دادنش مربوط به درس میشه

  13. حامد گفت:

    ما جوونا مشکل داریم یکی رسیدگی کنه دیگه…..

  14. مهشيد گفت:

    شما نباید رو رفتارای پدرتون حساسیت نشون بدین.شما که نمیتونید رفتاراش رو تغییر بدین.به سرزنشاش توجه نکن و کار خودت و بکن شما تو سنی هستید که خودتون میتونید تصمیم بگیرید

  15. مليحه گفت:

    سلام پسرم ۱۴ ساله و تازگیا متوجه شدم که با کامپیوتر عکسهای مبتذل سرچ میکنه .به نظر شما چه برخوردی باهاش داشته باشم؟؟؟؟

  16. دنيا گفت:

    به نظر من تو این سن طبیعیه چرا که فرزند شما در حالا بلوغه.شما باید در سن پایین تر کنترلش میکردین.البته تا سن بلوغش افزایش پیدا نکرده بهتره رابطشو با دوستاش کنترل کنید و نه از نزدیک ولی اونو زیر نظر بگیرید و فضای خونتون هم فضای دینی و مذهبی باشه کا از این مسائل دور بشه

  17. ناشناس گفت:

    من که میگم این موضوع رو مستقیم بهش نگید باعث سرخوردگیش میشه و ممکنه از خانواده دور بشه

  18. حسين گفت:

    شما باید تو این سن باهاش رفیق باشید و باهاش رفتاری نداشته باشین که این کارارو در خفا انجام بده.این فقط شما هستید که میتونید کمکش کنید

  19. ناشناس گفت:

    سلام
    مدتیه اعتمادم نسبت به همسرم از بین رفته و بهش بی اعتماد شدم.واین در حالیست که خیلی منو دوست داره تا الانم ازش چیزی ندیدم.گاهی اوقات افکار منفی باعث میشه باهاش سرد برخورد کنم

  20. صبا گفت:

    فکر کنم خوشی زده زیر دلت.الان میگن اگر چیزی هم دیدین گذشت کنید.

  21. مريم گفت:

    چرا بی دلیل زندگیتون رو تلخ میکنید شما باید با رفتار خوبتون به حفظ زندگیتون کمک کنید

  22. فهيمه گفت:

    با سلام خدمت دوستان
    من یه ازدواج اشتباه داشتم با مردی ازدواج کردم که هیچ تفاهمی با هم نداریم در ضمن ۲ سال از من کوچکتره .دیپلمه ست و در یک شرکت کار میکنه.دیگه دوست ندارم از این به بعد باهاش رابطه جنسی داشته باشم

    • ناشناس گفت:

      دوست عزیز شما الان دیگه ازدواج کردین.الان درست نیست به خاطر این احساستون زندگی همسرتون رو هم خراب کنید.شما باید از روز اول خوب فکر میکردین و درست تصمیم میگرفتید.شما بیشتر باید به خوبیهای همسرتون فکر کنید تا محبت بیشتری از سمتش ببینید.حالا دوست داشتید که اون این کارو با شما میکرد؟؟

  23. mona گفت:

    سلام منم مدتیه نمیتونم همسرم رو دوست داشته باشه الانم زندگی نمیکنم فقط یه جورایی زندگیم رو میگذرونم.نمیتونم پیشنهاد طلاق بدم توروخدا کمکم کنید هیچ احساسی به همسرم ندارم.

  24. مريم گفت:

    شما باید خودتون احساس خوبی نسبت به زندگی و همسرتون ایجاد کنید وانرژی منفی ندین

  25. صبا گفت:

    آخه دلیلتون چیه ….آدم که به راحتی از زندگیش زده نمیشه لابد دلیل مهمی دارین؟؟؟؟

  26. ناشناس گفت:

    چه راحت از طلاق و جدایی حرف میزنید

  27. behnaz1985 گفت:

    سلام.
    خانومی ۲۷ ساله هستم با تحصیلات کارشناسی کامپیوتر.
    ۲ ساله که ازدواج کردم .من و شوهرم ۱۰ ساله که همدیگرو میشناسیم و با عشق ازدواج کردیم و همدیگرو خیلی دوست داریم. (البته باید بگم تو این ۱۰ سال آشنایی اصلا نشناختمش و تازه بعد ۲ سال زندگی دارم به خصوصیاتش پی میبرم) من و همسرم خودمون باهم مشکلی نداریم ولی همیشه مشکلاتمون بخاطر دیگرانه(۹۰% خانواده همسرم) بخاطر حرفاشون یا دخالتهای بی جاشون.
    متاسفانه شوهرم کاملا بی اراده و دهن بینه خیلی هم سادست. نمیدونم چطوری باید رفتار کنم. با مثال توضیح میدم.
    ما دو سال پیش از دایی شوهرم خونه خریدیم. تا امسال خونه رو بنام نزده بودیم تازگیها تصمیم گرفتیم خونمون رو بنام خودمون بزنیم. قرار شد خونه رو سه دونگ سه دونگ بنام بزنیم. شوهرم هم با کمال میل پذیرفت.
    اقداماتی رو که مربوط به خودمون بود رو انجام دادیم تا اینکه بقیه کارها مربوط به دایی شوهرم بود.
    یه چند وقت دیدم خبری ازش نیست و پیگیری نمیکنه. به مادر شوهرم هم گفتم چون اون هم خیلی پیگیر بود که ما بنام بزنیم. دیدم مادر شوهرم هم هیچ اقدامی نمیکنه. به شوهرم گفتم یه زنگ بهش بزن ببین چی شد! بعد از مکث گفت “بیا الان خونه رو بنام من بزنیم من بعدا نصفش رو بنامت میکنم”.
    گفتم “خب باشه حالا مگه چی شده”
    گفت داییم گفته ” خونه رو به اسم زنت نکن ما تو خانوادمون چیزی به اسم زن نمی کنیم. برو فکر کن بهم خبر بده. ”
    بعد هم گفت” چون داییم واسم کار پیدا کرده نمی تونم بهش بگم نه به تو ربطی نداره میترسم کارم رو ازم بگیره. عیب نداره من بعدا خونه رو بنامت میزنم ” (دایی شوهرم کار رو واسه شوهرم جور کرده)
    تازه فهمیدم چرا مادرشوهرم هیچ اقدامی نمیکرد.
    شوهرم هیچ وقت از من دفاع نمیکنه. هرچی اونا میگن میپذیره.

    حالا از طرفی من از این ناراحتم که اینا چقدر راحت میتونن از طریق نقطه ضعفای شوهرم تو مسائل خصوصی زندگیمون دخالت کنن. از طرفی نمیتونم هیچ عکس العملی نشون بدم. چون اگه قهر کنم یا خیلی ناراحت باشم یا کشش بدم شوهر ساده ام میره بهشون میگه که زنم ناراحته که خونه بنامش نمیشه. اونوقت اونا هم فکر میکنن من بخاطر خونه ناراحتم.
    این یکی از مشکلاتم بود. خیلی از این قبیل مشکلات برام پیش میاد.
    واقعا نمی دونم چیکار کنم لطفا راهنماییم کنید.

    • علی محمدی گفت:

      دوست عزیز تو این مسایل اگه مستقیم انتقاد کنید ، طبق قانون مذاکرات باخت رو نصیب خودتون کردید … بلکه باید خیلی ارام و ریلکس با شوخی و لحنی طنز مسئله و لووئس کنید تا از جدیت بیرون بیاد… و در وقتی مناسب میتونید این موضوع رو به شوهرتون به طور غیر مستقیم ابراز کنید …ببینید وقتی دیپلماتی در کشوری مورد چنین حمله ای قرار بگیره اگه مستقیم برخورد کنه مسلما” باخته ولی بطور مثال صبر میکنه تا وقت صرف غذا برسه و وقتی طرف مقابل بهش گفت لطفا” بفرمایید از خوردن خودداری میکنه و وقتی دلیل رو ازش پرسیدن میگه من در جاییکه بهم توهین میشه غذایی نمیخورم … و … البته این یک مثال در این زمینه بود و شما باید طبق موقعیت این رفتارو انجام بدید … مسلما” فعلا” دلیلی نداره که بخوایت زندگی رو به این خاطر تلخ کنید … تازه میتونید با چرب زبونی بگید من اصلا” دوست دارم تو خونه ای باشم که تمام سهمش ماله شوهرم باشه و از این جور صحبت ها که بتونید بهشون نزدیک بشید و اعتمادشونو جلب کنید … وقتی بطور مثال به مادر شوهرتون نزدیک باشید در واقع مدیریت شوهرتونم بدست گرفتید و میتونید از این طریق به خواسته هایکه از شوهرتون دارید برسید … پس با مشورت با مشاوری متعهد به این قدرت درونی دست پیدا کنید

  28. elina گفت:

    سلام.یک سال و نیم هستش که ازدواج کردم.وضع مال متوسط رو به بالا داریم .ساکن شهر گرگان.فرزندی هم نداریم.قبل ازازدواج به مدت هشت ماه با همسرم صیغه بودیم .موضوعی که چند وقت هست من رو نگران کرده رابطه کم جنسی باهمسرم هستش.اخیرا متوجه شدم که همسرم شاید مثل قبل علاقه چندانی به ارتباط جنسی نداشته باشد.به این صورت که ما تا یک ماه پیش تقریبا اکثر شب های جمعه باهم رابطه داشتیم. ولی این هفته ایشان بدون هیچ دلیلی بعدازاینکه بنده تمایلم را برای برقراری این ارتباط با انجام حرکاتی مانند نوازش کردن کمرش نشان دادم ولی ایشان هیچ واکنشی نشان ندادند.وفردای آن شب نیز،من هم بازباحرکاتم، تمایل به داشتن رابطه را از خودم نشان دادم و زودتراز ایشان به اتاق خواب رفتم ولی بازهم ایشان بدون هیچ توجهی آمدند وخوابیدند.با توجه به اینکه این اتفاق درروز جمعه و پنجشنبه افتاده است وما درروز سه شنبه همان هفته با هم ارتباط داشتیم آیا این قضیه جای نگرانی دارد؟ با توجه به اینکه همسرم در دوران نامزدی ما که صیغه بودیم حتی یک بار هم در خلوتمان من را نبوسیده وبعد ازازدواج نیزبه مدت یک هفته که در مرخصی ازدواج بودیم،تقریباهرشب باهم رابطه داشتیم و من واقعا لذت می بردم چون همیشه همسرم با میل شدید شروع کننده بود.ویک ماه بعد این ارتباط تبدیل به دو یا سه روزدرمیان شد.دردوران ماه عسل هم که یک هفته بود وبعد از شش ماه از ازدواجمون بود ارتباط تقریباهر شب یا یک شب درمیان بود.ولی الان هفته ای یک بارویا حداکثرهفته ای دو بار و آن هم با کلی واکنش وتمایل از سمت من شروع می شود به طوریکه اگرمن در بعضی مواقع خاص که ایشان غروبش کاملا استراحت کرده باشند شروع به نوازش بازو وکمر ایشان به مدت یک ربع بکنم ایشان نیزواکنش نشان می دهند.و اگر هم اصلا هیچ واکنشی نشان ندهم ایشان هیچ کوششی جهت برقراری ارتباط نخواهند داشت.البته نا گفته نماند که اگر ما با هم به تختخواب بریم ایشان در اکثر اوغات، تمایل به این دارند که در آغوش من و بسیارچسبیده به من و پشت به من بخوابند.ویا گاهی که بعدازظهر ها ما با هم می خوابیم بعد از اینکه به آغوش ایشان می روم اگر ایشان با اغوش گرفت من تحریک شوندوالت شروع به راست شدن کندحالت خودشان را عوض کرده وپشت به من می خوابندوبارها هم به ایشان گفتم موقع خواب پشتت رو به من نکن.ولی هربار ایشان می گوید که درغیراین صورت خوابشان نمی برد.نگرانی من دراین زمینه از آنجا شروع شد که همسایه طبقه بالایی ما دو هفته پیش ازدواج کردندودر طبقه بالای منزل ما ساکن شدند ازآن شب به بعد تقریبا هر شب صدای زناشویی آنهابه گوش ما می رسید.و حقیقتش اوایل خیلی از آنها شاکی شدم که چرا رعایت نمی کنند وانقد به طور کاملاواضح صدایشان شنیده می شودوهر بار که میشنیدم استرس می گرفتم و تپش قلب داشتم و به شدت عصبی می شدم طوریکه درعرض یک هفته نزدیک به یک کیلو کاهش وزن داشتم،وقتی این قضیه رو با اطرافیانم مطرح کردم آنها به من گفتند این قضیه کاملا طبیعیه واکثرا گفتند که ما هم تا قبل ازبچه دارشدنمان حداقل هفته ای سه باروحداکثرهفته ای ۵ باربا هم سکس داشتیم و حتی بعضی ازاطرافیانم گفتند که حتی اگر اوایل ازدواج روزی دو یا سه بار هم باشد طبیعی است و اینجا بود که من متوجه شدم چقد ارتباط ما با توجه به اینکه من ۲۸ سال وشوهرم ۳۳ ساله است کم است ودرحال حاضر وقتی صدای زناشویی همسایه مان را می شنوم خیلی خیلی حسرت می خورم که چراما این روابط گرم وصمیمی انقد کم داریم.متاسفانه همسر من مشکوک به کم خونی یا همان مینوراست و خیلی زودخسته می شوند به طوریکه اگر خوابشان بیادوما در موقعیتی هم باشیم که مثلا فردای آن شب تعطیل باشیم و قبل از آن هم به مدت ۵ روز رابطه نداشته باشیم ایشان خواب را ترجیح می دهند. اکثر زوج های جوان برای رفتن به تختخواب معمولا کمی عجله دارند ولی همسر من اگردر شب جمعه یا هرشب دیگری باشد که تلوزیون برنامه مورد علاقه شان را در حال نمایش دادن باشد، ایشان تماشای برنامه تلوزینی راترجیح می دهند وموقعی به تختخواب می آیند که من یا خوابم برده و یا نیم ساعتی از درازکشیدن من گذشته.اینکه من هرشب هر شب باید تمایل نشان دهم و منتظرشروع ایشان به رابطه باشم حالا آیا تمایل نشان دهد یا ندهد تمرکز من را از من واسه انجام سایر امور گرفتهو از اینکه بعد از این همه تلاش اخرسر نتیجه ای نمی دهد من را خسته دلسرد و بی میل می کند.همیشه با خودم فکر می کنم ما اوایل زندگیمون هستش وبچه ای هم که نداریم، اینطوری هستیم فقط کافیه بچه داربشیم اون موقع دیگه روابطمون می شه مثل پیرمردها و پیرزنهای چندین چندساله.البته نا گفته نماند که من هم گاهی اوقات از خودم تمایلی برای رابطه علی رغم میل همسرم نشان ندادم واین موضوع از ابتدا تا الان شاید فقط ۵ یا ۶ بار بوده باشد نه بیشتر.با همه این توضیحات آیا همسرمن به نظر شما سردمزاج است و در آینده بدترخواهدشد و آیا جای نگرانی دارد؟ شما برای بیشتر شدن روابطمان چه پیشنهادی می کنید؟

  29. dsd گفت:

    سلام.میخواستم بگم من حساسیت خیلی زیادی نسبت به رفتارهای دیگران دارم به طوری که حتی کوچکترین حرفشون باعث ناراحتی من میشه…میخوام که دیگه از شر این موضوع خلاص شم!!!حتی اگه یکی از دوستانمم چیزی بهم بگه دیگه بعد از اون ازش بدم میاد و نمیتونم باهاش حرف بزنم…کوچکترین رفتار اونا باعث دوری من میشه.بگین چیکار کنم؟تازه همین حساسیتم باعث شده منی که اعتماد به نفس زیادی داشتم یهو همه ی این اعتماد به نفس از بین بره.بگین چیکار کنم دارم دیوونه میشم!

    • دکتر ژاله طاهری گفت:

      خب من یک مثال میزنم … روزی شاگردی از استادش خواست نصیحتی بهش بکنه … استاد گفت: نه ب رنج و نه برنجان .. شاگرد گفت : استاد میتونم کسی رو نرنجانم … ولی چه کنم که خود نرنجم …استاد گفت : خود را کسی مدان…. خیلی اوقات چون ما خودمونو تافته جدابافته شده ای میدونیم و خیلی کمالگرایانه رفتار و یا فکر میکنیم ، چنین تصوری برامون به وجود میاد که دیگران نباید در مورد ما حتی کوچکترین حرف سبکی رو بیان بکنن … پس برای این موضوع دقیقا” نباید کاری بکنید و ازاد و رها باشید و افق ذهنتون رو بالا ببرید .. اگر واقعا” نیاز داشتید باید با مشاوری متعهد مشورت کنید تا در کنار شما بهتون کمک بکنه

  30. dsd گفت:

    واقعا ممنون…اینو مادرم هم بهم میگه.من اصلا تا دو سال پیش این موضوع اصلا واسم مهم نبود…اما به دلیل اتفاقی که برام افتاد یعنی با دو تا از دوستام قهر کردم ،از اون به بعد(یعنی از دو سال پیش تا به الان احساس کمبود میکنم…فکر میکنم اونا پشت سرم حرف میزنن و دید دیگرانو نسبت بهم بد کردن..اعتماد بنفسم بخاطر همین از بین رفته..)فکر کنم دچار بدبینی شدید شدم گاهی احساس حقارت بهم دست میده!

پاسخی بگذارید

*