کتاب را یکی از اولویتهای زندگی
دختران دوبرابر پسران کتاب میخوانند
یک آسیبشناس اجتماعی با استناد به نتایج یک تحقیق، متوسط سرانه مطالعه در ایران برای هر نفر را ۱۸ دقیقه عنوان کرد و گفت: گرایش به رایانه و اینترنت، تماشای تلویزیون، ماهواره و استفاده از نوار، سیدی، موزیک و موسیقی جایگزین مطالعه برای نوجوانان و جوانان ایرانی شده است.
به گفته ایشان مطالعه غیر درسی دختران دو برابر بیشتر از پسران بوده و اصلیترین منابع مطالعه آنها کتب شعر، رمان و موضوعات ادبی است.
آقایان به خودتان بیایید.
فهرستی از بهترین کتابهای ادبی دهه گذشته
هفتهنامه تایم، چندی پیش بهترین کتاب ۱۰ سال اخیر را معرفی کرد:
۱- «هرگز ترکم مکن» نوشته کازئو ایشی گورو. (این کتاب با ترجمه مهدی غبرایی در ایران هم منتشر شده.)
۲- «جاناتان استرینج و آقای نورل» نوشته سوزانا کلارک (٢٠٠۴). این کتاب در سال ٢٠٠۴ نامزد جایزه بوکر و کاستا شد و یک سال بعد توانست جایزه ادبی هوگو، جایزه لوکوس و جایزه انجمن جهانی نویسندگان آثار تخیلی را بهدست آورد.
۳- رمان «تصحیحات» نوشته جاناتان فرانزن (٢٠٠١) در مکان سوم قرار دارد که کسب جایزه ملی کتاب آمریکا برای بهترین اثر داستانی و جایزه یادبود جیمز تیت بلک – قدیمیترین جایزه ادبی بریتانیا – را در کارنامه خود دارد. این کتاب در سال ٢٠٠٢ نامزد جایزه ادبی پن / فاکنر و یک سال بعد نامزد جایزه بینالمللی ایمپک دوبلین شد.
۴- «خلاصه زندگی شگفتانگیز اسکار وائو» نوشته جونوت دیاز (٢٠٠٧) چهارمین رمان برتر دهه گذشته از نگاه تایم انتخاب شده است. این رمان پرفروش در سال ٢٠٠٨ موفق به کسب جایزه پولیتزر و جایزه انجمن ملی منتقدان کتاب آمریکا برای بهترین اثر داستانی شد. روزنامه نیویورکتایمز در سال ٢٠٠٧ این کتاب را بهترین رمان سال انتخاب کرد.
۵- «جهان شناختهشده» نوشته ادوارد جونز (٢٠٠٣)
۶- «هری پاتر و محفل ققنوس» نوشته جی.کی. رولینگ. پنجمین قسمت از کتابهای «هری پاتر» که در سال ٢٠٠٣ منتشر شد، در سال ٢٠٠٧ مورد اقتباس سینمایی قرار گرفت و همچنین موفق به کسب جایزه ادبی متعددی از جمله بهترین کتاب ویژه جوانان در سال ٢٠٠٣ شد.
۷- کتاب «تاوان»، اثر معروف یان مکایان که در سال ٢٠٠٢ به چاپ رسید. مکایوان با این کتاب نامزد جایزه بوکر شد، هرچند پیش از آن با رمان «آمستردام» این جایزه را کسب کرده بود. این کتاب در سال ٢٠٠٧ اقتباس سینمایی شد و تا آستانه کسب جایزه اسکار نیز پیش رفت. «تاوان» نامزد جایزه یادبود جیمز تیت بلک و جایزه کاستا بود و در سال ٢٠٠۴ جایزه سانتیاگو را برای بهترین رمان اروپا و جایزه انجمن ملی منتقدان کتاب آمریکا را برای بهترین اثر داستانی کسب کرد.
۸- «زندگی تجملی» نوشته ریچارد پرایس
۹- و «ما به انتها رسیدیم» نوشته جوشوآ فریس
۱۰- «خدایان آمریکا» اثر معروف نیل گیمن
تاثیرات گرمای هوا در ادبیات
اینکه گرمای هوا چه ربطی به گرمی آدمها دارد، از آن چیزهایی نیست که ظاهرا ربطی به دنیای آدمها داشته باشد. اما اینکه گرمای هوا بزند توی سر آدمها و نویسنده و کارهای عجیب و غریب کنند، از آن چیزهایی نیست که بشود به راحتی از کنارش گذشت. به قول یکی از دوستان، ما با عقب رفتن آب دریای خزر که روبهرو نیستیم که مهم نباشد. مسئله این است که هوا گرم شده و یک جورهایی همه را دچار تغییر کرده.
درست به همین دلیل وقتی گشتی در دنیای خبرها میزنیم، گیر میکنیم و نمیتوانیم خلاص شویم. دنیای سیاست و اقتصاد که جای خودش را دارد و میدانیم که سیاسیها چه آدمهای باحال و بامزهای هستند.
گرمای هوا اما ادبیاتیها را هم بامزه کرده است. مثلا پیرزنی ۸۲ ساله تصمیم میگیرد که یکدفعه سه رمان بنویسد. یا یک منتقد سینمایی، یکدفعه کتاب آشپزی میدهد بیرون و اسمش را میگذارد: «قابلمه و چگونگی استفاده از آن: راز و رمز و قصه یک آشپز». یکی هم در حراجی، خلال دندانهای چارلز دیکنز را میخرد. اگر میخواهید به قول مجریهای وطنی «مشروح خبرها» را بخوانید، به مدت “۲۳:۴۳ با ما باشید و کانال را عوض نکنید.
جایی برای پیرمردها و پیرزنها نیست واقعا؟
دو خبر پیرمردی – پیرزنی داریم که میتواند درسهای زیادی برای شما داشته باشد. (من که این چیزها رو میدونم. شاید شما هم بدونید. اگه میدونید هم کانال رو عوض نکنید، بقیه برنامه خوبهها.)
خبر اول مربوط میشود به یک پیرزن ولزی و به قول خبرگزاریها، یک مادر بزرگ بریتانیایی. او درست در روزهایی که همسن و سالهایش در ایران، خودشان را یک مرده واقعی حساب میکنند، تصمیم گرفته که سه رمان را با هم بنویسد. توی همین هیر و بیر یک ناشر شیرین عقل (عبارت دقیقش رو نمیشه نوشت)، پیدا شده و با مادربزرگ قرارداد بسته تا کتابهای نوشته نشدهاش را چاپ کند. ناشر و مادر بزرگ یک صدا میگویند: «هیچ وقت برای هیچ کاری دیر نیست.» این خانم که میرا استنفورد اسمیت نام دارد، قرارداد نوشتن یک سهگانه داستانی را با انتشارات هونو (Honno) امضا کرده است. او در این سه رمان داستان رقابت میان ویلیام شکسپیر و کریستوفر مالرو را شرح میدهد. شکسپیر را که حتما میشناسید. مالرو هم همان شاعر و نویسنده «دکتر فاستوس» است. جلد اول این سهگانه «دروغ بزرگ» نام دارد. دروغ بزرگ داستان پسری ۱۶ ساله به نام نیک است که همراه گروهی بازیگر تئاتر به لندن میآید، آنجا از گروه جدا میشود و مورد توجه کریستوفر مالرو قرار میگیرد.
این مادربزرگ که متولد شهر برایتون است و در هولیهد، در شمال ولز زندگی میکند، گفت که از شنیدن خبر تمایل ناشر با بستن این قرارداد زبانش بند آمده بود. خانم اسمیت همیشه به داستاننویسی علاقه داشته، اما تا ۸۱ سالگی هیچ کار خاصی نکرده.
ماجرا از آنجا شروع شد که یک داستان کودکانه را برای بیبیسی فرستاد. برخورد خوبی با مادربزرگ شد تا او برای نوشتن رمان انگیزه پیدا کرد.
اما خانم اسمیت اصلا انتظار نداشت که انتشارات برخورد خوبی با او داشته باشد: «منتظر بودم دستنویسم را رد کنند و برایم پس بفرستند. وقتی زنگ زدند و گفتند حاضرند قرارداد ببندند، مجبور شدم گوشی را بگذارم و دوباره بهشان زنگ بزنم، چون خیلی جا خورده بودم.»
خانم استنفورد اسمیت در مدرسه موسیقی و هنرهای نمایشی گیلدهال تحصیل کرده و بعد تئاتر بازی کرده و در لندن با کارگردانهایی از جمله سر تایرون گاتری همکاری کرده است.
خانم اسمیت چند وقتی است که بازنشسته شده و تازه جلد اول کتابش منتشر شده: «خیلی لذتبخش بود وقتی کتابم را توی دستم گرفتم. دوباره خواندمش. این بار برای اینکه لذت ببرم.
اینکه کتاب خودم را در دست گرفته بودم، و اینکه کلمههای خودم توی دستم بود، شگفتزدهام کرده بود. حالا کتابم را گذاشتهام توی کتابخانهام، کنار کتابهای نویسندگان محبوبم، و جای دو کتاب بعدیام را کنارش خالی نگه داشتهام.»
اما پیرمرد بعدی، اتفاقا آدمی مشهور است. نقدهای سینمایی همیشه پرطرفدار بودهاند، اما او دقیقا کاری را انجام داده که سالها مادربزرگ انجام میداد؛ «آشپزی». راجر ایبرت کتابی درباره آشپزی نوشته و اسمش را گذاشته: «قابلمه و چگونگی استفاده از آن: راز و رمز و قصه یک آشپز». راجر هم وضعی دارد که اگر هر کسی داشت، بیخیال همه چیز میشد. او چند وقتی است که با سرطان دست و پنجه نرم میکند، با این حال هیچ چیز نتوانسته ذوق و اشتیاق او را در آشپزی کور کند. او نمیتواند مثل همه ما غذا بخورد و مجبور است فقط از راه یک لوله غذا را بدهد پایین. راجر ایبرت پس از انجام یک عمل جراحی بهدلیل بیماری سرطان، توانایی غذاخوردن و حرفزدن را از دست داد.
او از زمانی تصمیم گرفت کتاب آشپزی بنویسد که از دستورالعملهایش تعریف کردند. به هر حال تعریفکردن، سن و سال نمیشناسد و آدم در هر سنی میتواند بیجنبه باشد.
این کتاب آشپزی شامل دستورالعملهای پخت و همچنین بیش از ۲۴ نمونه طرز تهیه غذا از جمله چیلی، ریسوتو و جامبالایا است.
راجر ایبرت در کتاب جدیدش مینویسد: «قطعا وجود بیماری مرا از خوردن غذا محروم کرده، اما مرا از آشپزیکردن دلسرد نکرده است. عدم توانایی غذاخوردن خیلی هم ناراحتکننده نیست. من بیشتر دلتنگ اوقاتی هستم که میتوانستم با خانواده، دوستان و اطرافیانم غذا بخورم.»
ایبرت الان وبلاگ مینویسد و البته نمیتواند حرف بزند. اما او سه ماه قبل در برنامه مشهور «اپرا وینفری» حاضر شد، البته کامپیوترش به جای او حرف زد. یعنی او مینوشت و کامپیوتر همان نوشتهها را با صدای بلند اعلام میکرد. ایبرت ۷۰ ساله لبخند میزد تا بحث به غذا کشیده شد: «فکر میکنم از اینکه توانایی غذاخوردن را از دست دادهام، مایوس شدهام.»
علاقه راجر ایبرت به آشپزی زمانی شکل گرفت که یک کتاب آشپزی در سال ۱۹۹۲ در مراسم ازدواجش هدیه گرفت.
آنا توماس نویسنده کتاب آشپزی «گیاهخوار خوشخوراک» پیش درآمدی بر کتاب جدید راجر ایبرت نوشته است. توماس از ایبرت با عنوان «مرد رنسانس» یاد میکند که در کتابش عناصر طنز را با خاطرات شخصیاش درآمیخته است.
چاز ایبرت، همسر راجر در این باره میگوید که اگرچه همسرش کمتر از سابق آشپزی میکند، اما هنوز بیشتر وقت خود را در آشپزخانه سپری میکند. آشپزخانه محل آرامشبخشی برای اوست.
چند وقت پیش مجله تایم چند عکس منتشر نشده از نویسندههای مشهور را چاپ کرد. مثلا عکس ارنست همینگوی را کنار یک خانمی چاپ کرده بودند که نیاز به تذکر داشت.
خود آقای نویسنده هم وضع بهتری نداشت. عکس ویلیام فاکنر را هم با لباس کم و تابستانی چاپ کرده بودند.
از همان عکسها که توی گرمی هوا به سر آدم میزند. دوستی هم به شوخی نوشته بود که احتمالا فاکنر «خشم و هیاهو» را مینوشته است.
اما آخرین خبر فاکنر، کشف منابع الهام اوست. فکرتان جای بد نرود. کاشف به عمل آمده که دفتر یادداشتهای روزانه یک مزرعهدار، یکی از منابع اصلی الهام ویلیام فاکنر برای خلق آثار معروفش بود.
یعنی یک دفتر یادداشت مربوط به قرن ۱۹ که اطلاعات مرتبط به کشاورزی روی زمین، آب و هوا و همچنین اطلاعات زندگی خانوادهها و تغییر و تحولات جنگهای داخلی آمریکا در آن ضبط شده، منبع الهام بسیاری از آثار فاکنر از جمله «برخیز ای موسی»، «خشم و هیاهو» و «ابشالوم، ابشالوم» بوده است.
پرفسور سالی ولف کینگ، استاد دانشگاه اموری که در حال تهیه کتابی است در زمینه مصاحبه با کسانی که فاکنر را میشناختند، در ملاقات با پیرمردی ۷۹ ساله به نام ادگار ویگین فرانسیسکو کشف کرد که پدر او یکی از دوستان این نویسنده برنده نوبل ادبیات بوده است.
او تعریف میکند که چطور آنها مرتب همدیگر را میدیدند و پدرش دفتر یادداشتهای پدر بزرگش را در اختیار فاکنر قرار میداد.
این نویسنده مشت فاکنر را باز میکند: «با نگاهکردن به اولین صفحات این دفتر یادداشت انگار داشتم بخشهایی از «برخیز ای موسی» را میخواندم؛ بسیاری از اسامی آدمها و مکانها و اتفاقاتی که در آن رخ داده بود، در کارهای فاکنر هم دیده میشد.»
دیگر چیزی از چارلز دیکنز باقی نمانده، وگرنه کسی حاضر نمیشد تا خلال دندان او را بخرد. شواهد و قراین نشان میدهد که آقای دیکنز، همان نویسنده «الیور تویست»، از این خلال دندان استفاده هم کرده، آن هم نه یک بار که بارها.
این خلال دندان را با عاج فیل و طلا درست کرده بودند و در حراجی بانهامس (Bonhams) شهر نیویورک به مبلغ ۹ هزار و ۱۵۰ دلار به فروش رفت. پیشبینی میشد این شیء به مبلغی بین سه تا پنجهزار دلار بهفروش برسد. این خلال دندان دو ویژگی خاص دارد؛ حکاکی نام چارلز دیکنز روی آن و امکان جمعشدن.
مسئولان حراجی بانهامس برای اثبات تعلق این خلال دندان به چارلز دیکنز، به نامهای از خواهر ناتنی او استناد میکنند که در آن نوشته شده، این خلال دندان در تمام سفرهای چارلز دیکنز از جمله آخرین سفر او به نیویورک، همراهش بوده است.
فکرش را بکنید. طرف در جمع دندانش را خلال میکند و میگوید: «دیکنز هم با همین خلال دندان…» نهایت بیسلیقگی.
منبع: فارس پاتوق
بازدید:۷۸۶۵۲۴