کی گفته انسان مدرن تنهاست؟ یه نمونهاش خود من که یه انسان مُدرنم. از کجا میدونم؟ از اونجایی که به جای نوشتن این یادداشت با کاغذ خودکار، دارم تو لپتاپم تایپش میکنم. مُدرنم چون ماشینم ریموت داره، در پارکینگ خونهام ریموت داره، موبایل دارم، شلوار جین میپوشم، موهامو فشن میزنم، آدامس با طعم هندونه میجوم، کارم هم در رابطه با یک تکنولوژی مُدرن به نام سینماست… کلی دوست بچه معروف دارم که همشون هم مُدرنن…
پس مطمئنم انسان مدرن که سهله، پُست مدرنم… اصلا هم تنها نیستم، یک عالمه دوستهای مدرن دارم که اصلا نمیذارن تنها باشم. موبایلم صبح تا شب زنگ میخوره. دوستهای بیشمارِ من به طبقههای مختلف تقسیم میشن.
گروه اول: دوستان همطبقه
انسان مُدرن ناخواسته درگیر طبقاته. انسانهای کهنه و کلاسیک همیشه خونههاشون یه طبقه بود. اما ما مدرنها طبقه زیاد داریم، اصلا تو آسمونخراش داریم زندگی میکنیم. دوستهای همطبقه زیاد داریم، دوستهای بالایی، پایینی… همطبقهایها خیلی خوبن. اصلا آدمو تنها نمیذارن وقتهایی که همدیگرو میبینیم، تمام انرژی دوستانهمون رو MP3 میکنیم و یکهو میریزیم به پای هم. اینقدر قربون صدقه هم میریم که آدمهای اطراف حالشون بد میشه.
الهی قربونت برم – عاشقتم – دیشب داشتم کار جدیدت رو میدیدم، اینقدر قربون صدقت رفتم – چقدر ماه شده بودی – چقدر اینجا خوشگلتر شدی، لاغر شدی – چقدر از بقیه تو فیلم بهتر بودی، اصلا دوستم تو بهترین بودی – بازیای که کرده بودی- تدوینی که کرده بودی- نور و تصویری که داده بودی- دیالوگهایی که نوشته بودی – میزانسیهای خوبی داده بودی – یه تنه فیلم رو نجات داده بودیها. اما خب، چون انسان مدرنی هستیم، خیلی وقت نداریم، پس زود باهم بای بای میکنیم و میریم تا برسیم به دوست بعدی.
چون این دوست جدید رو هم خیلی دوستش داریم و دلمون میخواد خوشحالش کنیم، وقتی میبینیم که از دوست اون قبلیه ناراحته، کاملا با این دوست یکی همراه میشیم. فکر نکنی غیبت میکنیم، یا مثل برنامه بفرمایید شام ایرانی، پشت سر هم حرف میزنیمها، نه. ما انسانهای مدرن، باسواد و فرهیختهای هستیم. اون دوست قبلی رو مثل یک روانشناس خبره تحلیل میکنیم، نقدش میکنیم. شاید یک کمی بیرحمانه این کارو بکنیم، اما میدونید که این کار لازمه روانشناسی مدرنه و واقعیت اینه که از ته دلمون هردوشون رو دوست داریم.
گروه دوم: دوستان مدرن طبقه بالایی
دوستهای طبقه بالا چون مدرنترن، رئیس میشن. دوستهای طبقه بالا رئیسهامونن، مثلا مدیران سازمان و نهادهای دولتی یا تهیهکنندهها سرمایهگذارها داخلی و خارجیان. با این دوستهامون اونقدر رابطه عاشقانهای داریم که وقتی میخوایم بریم به دیدنشون مطابق میل و سلیقه اونها لباس پوشیدنمون رو تغییر میدیم. حتی مدل آرایش موهامون رو… تو دیدار با بعضیهاشون کت و شلوار طوسی میپوشیم، دگمههامون رو هم تا بالاترین حد ممکن میبندیم، موهامون رو هم به سمت راست یا چپ شونه و آب و جارو میکنیم. چای قند پهلو میخوریم. از کلمات عربی استفاده میکنیم. چرا؟ معلومه دیگه، چون دوستمون دوست داره و ما هم کلی دوستش داریم… تو دیدار با اون خارجیها که مدرنترند شصت جور لباس میپوشیم، هر کدوم یه رنگ. هر کدوم از موهامون هم با چسب مو میره یه طرف. با هم محترمانه صحبت میکنیم که به هم که بفهمانیم خیلی با همیم. از کلمات انگلیسی استفاده میکنیم. باز میگی چرا؟
گروه سوم: دوستهای طبقه پایین
وای این دوستها که ماهن، من خودم به شخصه عاشقشونم. اینقدر باهاشون صمیمی و راحتی که هرجور دلت میخواد باهاشون حرف میزنی. اصلا باهاشون رودربایستی نداریم. چه اونها کارهای ما رو بکنن چه ما کارهامون رو بدیم اونها انجام بدن. حتی میتونیم ماشینمون رو بدیم اونا بشورن، اونا هم خیلی عاشق مان، ما به نظرشون بهترینیم، مطابق میل ما لباس میپوشن و حرف میزنن، درخواستهاشون رو غیرمستقیم به ما میگن، اگه کار بخوان، پول بخوان، بخوان بازیگر شن، یا موسیقی تیتراژ یک سریال رو بخونن… خلاصه اونقدر درخواست دارن تا برسن به طبقه ما طبیعیه وقتی میرسن به طبقه ما اولش یه ذره گرفتارن حتی جواب تلفنتم نمیدن، اما بعدش یه جور دیگهای مثل گروه اول تو رو از تنهایی در میارن میشن رفیق فاب.
گروه چهارم: دوستهای قدیمی
اینها که دیگه واقعا عاشقشونم، بینظیرن، با بودن اونها دیگه کلمه تنهایی هیچ معنی پیدا نمیکنه، چون وقتی میفهمن که تو یه دوست خیلی مُدرن و بچه معروفی، هر جای دنیا که باشی پیدات میکنن و بهت زنگ میزنن، اینقدر زنگ میزنن که اولش فکر میکنی تلفنت هنگ کرده، اما بعد میبینی نه یک تلفن جوابگو نیست، هی موبایل و خط جدید میخری و مدرنتر میشی…
• الو؟ من رجبعلیام. دوست دوران سربازی، علی آباد کتول، یادت نیست، شمارهات رو از یکی از همخدمتیها گرفتم. من در طول این ۱۴ سال گذشته همیشه به فکرت بودم، اما شمارهات رو نداشتم. باورت میشه تو باعث شدی یادم بیاد چقدر عاشق دوستان خوبم هستم. کِی ببینمت؟ دلم داره برات پر پر میزنه.
• الو؟ من امیرم امیر نصرتی. یادت نیست. کلاس اول با هم رو یه نیمکت، حالا آدم شدی؟ پیغامگیر میذاری؟ تیریپ مدرنی برمیداری؟ منو دیگه نمیشناسی؟
• الو؟ منم شیلا. یادت نیست؟ چهار سالت بود باهم دکتر بازی میکردیم، قیافت اصلا فرق نکرده. اصلا عوض نشدی. چقدر جالب، من هم تو بازار مشغول کارم، یه قرار بذار همدیگر رو ببینیم؟
خلاصه انسان معاصر، تو این دنیای مدرن داره تو این همه دوستی خوب و صادقانه غرق میشه، دیگه حتی وقت نداره به تنهایی فکر کنه. البته توی خونه یه ذره داستان فرق کرده… قبول دارم که ما آدمهای خیلی باحال و مدرن توی خونه یه وقتهایی تنهاییم، چون پدر و مادرامون به اندازه ما مدرن نیستن که خیلی باهاشون حال کنیم. بچههامون چون ما به اندازه اونها مدرن نیستیم با ما حال نمیکنن. همسرمون، یه جور دیگه مدرنه که ما نمیفهمیم، البته اونهام همین نظر و در رابطه با ما دارن و طبیعیه که هر دو طرف یه ذره احساس تنهایی کنیم. اما من صراحتا اعلام میکنم که این احساس کاملا کاذبه و اصلا چیزی به اسم تنهایی، برای انسان معاصر در دنیای مدرن وجود ندارد و هر کس نظری غیر از این داشته باشد، به نظرم اشتباهی شده.
منبع: فارس پاتوق
بازدید:۷۲۹۸۶۵